تثنیلغتنامه دهخداتثنی . [ ت َ ث َن ْ نی ] (ع مص ) دوتاه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوتا شدن . (زوزنی ) (ناظم الاطباء). بدو درآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || گردیده شدن . (شرح قاموس ). بازگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انصراف . (قطر المحی
تیتنوواژهنامه آزادتیتِنو /titeno/ = بازی کودکان در کنار رودخانه، به این ترتیب که ابتدا چند ریگ گرد و یهن پیدا می کنند و با خم کردن بدن، دست خود را تا سطح آب رودخانه پایین می آورند و ریگ را به صورت افقی پرتاب می کنند. ریک پس از برخورد با سطح آب بالا می آید و در ادامه راه خود چندین بار به سطح آب برخورد می کند. تعداد دف
تتن تتنلغتنامه دهخداتتن تتن . [ ت َ ت َ ت َ ت َ ] (اِ صوت ) نوعی از موازین قدما در تقطیع شعر، بجای تقطیع آن به ارکان عروض معمولی : بر بحر مضارعست شعرش طق طاق تتن تتن تتاطق .ناصرخسرو.
تاتینالغتنامه دهخداتاتینا. [ ی َ ] (اِ) بلغت بربری باشه را گویند و آن مرغی است شکاری از جنس زرد چشم و آنرابه عربی ابوعماره خوانند. گوشت ویرا پخته و خشک کرده بسایند و سه روز با آب سرد خورند، سرفه را نافع است و سرگین او کلف را زایل کند. (برهان ) (آنندراج ).
تتنایلغتنامه دهخداتتنای . [ ] (اِخ ) والی ایران در فلسطین . پیرنیا در تاریخ ایران باستان آرد: پس از آن داریوش فرمانی صادر کرد، بدین مضمون : «پس حال ای تتنای والی ماورای نهر شتر بوزنای و رفقای شما... که آن طرف نهر میباشید از آن دور شوید و بکار این خانه ٔ خدا متعرض نباشید اما حاکم یهود و مشایخ ی
تثنیثلغتنامه دهخداتثنیث . [ ت َ ] (اِخ ) موضعی است بسراة از اقامت گاههای ازدشنوءة. (از معجم البلدان ).
تثنیهلغتنامه دهخداتثنیه . [ ت َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجدداً در آنجاذکر میشود بدون واسطه آن را تثنیه گفتند غالباً گمان دارند که مصنف آن موسی بوده . (قاموس کتاب مقدس ).
تثنیةلغتنامه دهخداتثنیة. [ ت َ ن ِ ی َ ] (ع مص ) بدو کردن . (تاج المصادر بیهقی ).دو تا کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). دو گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تثنیه عنق ؛ خم کردن گردن را. || بدو نسبت کردن . || دوم گردانیدن . || ثنا کردن بر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بسبب پیری اراده
تثنیهفرهنگ فارسی عمید۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت میکند؛ مثنی.۲. (اسم مصدر) ساختن کلمه بهصورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.
تثنیهفرهنگ فارسی معین(تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو تا کردن . 2 - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن .
تغضنلغتنامه دهخداتغضن . [ ت َ غ َض ْ ض ُ ] (ع مص ) آژنگ روی شدن و ترنجیده پوست گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنج و تثنی : تغضنت الدرع علی لابسها. (اقرب الموارد).
متثنیلغتنامه دهخدامتثنی . [ م ُ ت َ ث َن ْ نی ] (ع ص ) دراز بی عرض . (منتهی الارب ) (آنندراج ).دراز بی پهنا. (ناظم الاطباء). || آن که دوتاه شده بازگردد و خرامد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) کسی که راه می رود با بدن خمیده . (ناظم الاطباء). || دوتا شده و دولا شده و مضاعف و پیچیده . || زن خرامنده
دوتا شدنلغتنامه دهخدادوتا شدن . [ دُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کج و خم شدن . دوتا شدن . (ناظم الاطباء). دولاشدن . منحنی شدن . خمیدن . دوتاه شدن . دوته شدن . دوتو گشتن . (یادداشت مؤلف ). انعطاف . (دهار) (منتهی الارب ). انعساف . عوج . تعوج . تکثم . ملخ . (منتهی الارب ): انعطاط؛دوتا شدن چوب به شکستگی ظاه
ذلفاءلغتنامه دهخداذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) بنت الابیض زوجة و معشوقه ٔنجدة ابن الاسود پسر عم خود. وی کنیزکی از اهل مدینه معاصر خلفای اموی است ، او را در ابتداء سعیدبن عبدالملک بخرید و سپس ببرادر او سلیمان بن عبدالملک رسید واو عشقی بیش از حدّ به وی می ورزید و او را در عشق ذلفاء اشعاری است . ابن الند
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فقهاء البغداد. و انه بلغ من الفقه و التدریس مبلغاً تشیر الیه الأنامل و تثنی علیه الخناصر... و من هو من افراد هذه المعمورة. شیخ ابوالسعادا
تثنیثلغتنامه دهخداتثنیث . [ ت َ ] (اِخ ) موضعی است بسراة از اقامت گاههای ازدشنوءة. (از معجم البلدان ).
تثنیهلغتنامه دهخداتثنیه . [ ت َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجدداً در آنجاذکر میشود بدون واسطه آن را تثنیه گفتند غالباً گمان دارند که مصنف آن موسی بوده . (قاموس کتاب مقدس ).
تثنیةلغتنامه دهخداتثنیة. [ ت َ ن ِ ی َ ] (ع مص ) بدو کردن . (تاج المصادر بیهقی ).دو تا کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). دو گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تثنیه عنق ؛ خم کردن گردن را. || بدو نسبت کردن . || دوم گردانیدن . || ثنا کردن بر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بسبب پیری اراده
تثنیهفرهنگ فارسی عمید۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت میکند؛ مثنی.۲. (اسم مصدر) ساختن کلمه بهصورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.
تثنیهفرهنگ فارسی معین(تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو تا کردن . 2 - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن .
متثنیلغتنامه دهخدامتثنی . [ م ُ ت َ ث َن ْ نی ] (ع ص ) دراز بی عرض . (منتهی الارب ) (آنندراج ).دراز بی پهنا. (ناظم الاطباء). || آن که دوتاه شده بازگردد و خرامد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) کسی که راه می رود با بدن خمیده . (ناظم الاطباء). || دوتا شده و دولا شده و مضاعف و پیچیده . || زن خرامنده
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثناء. استثناکننده و جداکننده . ج ، مستثنون و مستثنین . رجوع به استثنا شود.
مستثنیلغتنامه دهخدامستثنی . [ م ُ ت َ نا] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استثناء. بیرون کرده و استثناشده از حکم و قاعده ٔ کلی . (اقرب الموارد). بیرون آورده شده و خاص کرده شده و جدا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ممتاز. رجوع به استثناء شود : ای به شاهی ز نعت مستغنی وی