تجاذبلغتنامه دهخداتجاذب . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) از یکدیگر درکشیدن . (زوزنی ). کشیده شدن و برگردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با هم کشیدن و تنازع نمودن . (منتهی الارب ). تنازع . (اقرب الموارد). تجاذب الرجلان الشی ٔ حولاه ُ عن موضعه و تنازعا فیه . (قطرالمحیط). جذب کردن و کشیدن
تجدبلغتنامه دهخداتجدب . [ ت َ ج َدْ دُ ] (ع مص )ناگوار شمردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).عیب ناک داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || نرسیدن باران زمین را و خشکسالی رسیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تجذبلغتنامه دهخداتجذب . [ ت َ ج َذْ ذُ ] (ع مص ) جذب . (تاج المصادر بیهقی ). آشامیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تجذب لبن ؛نوشیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تراوضلغتنامه دهخداتراوض . [ ت َ وُ ] (ع مص ) تراوض در کالا؛ اختلاف و خصومت در آن . (اقرب الموارد). تراوض در بیع و شری ؛ تجاذب و کشمکش در آن ، و آن چنانست که بین دو معامله گر در امر فزونی و کمی جاری میشود. (المنجد). تجاذب در بیع بزیادی و نقصان . (متن اللغة). || تناظرگروهی در کاری . (المنجد). ||
متجاذبلغتنامه دهخدامتجاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با هم کشنده . (آنندراج ). مر یکدیگر را کشنده . و به جبر و عنف کشنده . (ناظم الاطباء). جذب کننده ٔ یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تجاذب شود.
تخالجلغتنامه دهخداتخالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) وسواس در دل آمدن . (غیاث اللغات ). خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ). خلیدن : تخالج فی صدری ؛ خلید در دل من . (ناظم الاطباء). شک کردن در چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تجاذب شوق یا اندوه کسی را. (اقرب الموارد).
هبالةلغتنامه دهخداهبالة. [ هَُ ل َ ](اِخ ) نام جایی است . ذوالرمة گفته است : ابی فارس الحواء یوم هبالةاذا الخیل بالقتلی من القوم تعثر.و بعضی به فتح هاء ضبط کرده اند. ابوزیاد گوید. هبالة از آبهای بنی نمیر است و گویند که ذروةبن جحفة العبدی الکلابی روزی به طلب
تنازعلغتنامه دهخداتنازع . [ ت َ زُ ] (ع مص ) خصومت کردن دو گروه باهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تخاصم در چیزی . (از اقرب الموارد). با یکدیگر خصومت کردن . (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || اختلاف . (اقرب الموارد) : و این مسئله در میان علمای او
متجاذبلغتنامه دهخدامتجاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با هم کشنده . (آنندراج ). مر یکدیگر را کشنده . و به جبر و عنف کشنده . (ناظم الاطباء). جذب کننده ٔ یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تجاذب شود.