تجاسر

tajāsor

معنی

۱. جسارت و گستاخی کردن.
۲. دلیری کردن.

مترادف

۱. تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری
۲. دلیری کردن، گستاخی کردن

جست‌وجوی دقیق

تجاسر

لغت‌نامه دهخدا

تجاسر. [ ت َ س ُ ] (ع مص ) گردنکشی نمودن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن . (مجمل اللغة). || دلیر شدن بر کسی . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن . (غیاث اللغات ). دلیری کردن بر چیزی

تجاسر

دیکشنری عربی به فارسی

يارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دليرانه کردن , بمبارزه طلبيدن , شهامت , يارايي , جسور , متهور , جرات , پردلي

تجاسر

فرهنگ فارسی عمید

۱. جسارت و گستاخی کردن.۲. دلیری کردن.

تجاسر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

defiance

تجاسر

فرهنگ فارسی معین

(تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) دلیری کردن ، گستاخی کردن ، سرکشی کردن .

جست‌وجوی هم‌آوا

تجسیر

لغت‌نامه دهخدا

تجسیر. [ ت َ ] (ع مص ) دلاور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

تجشیر

لغت‌نامه دهخدا

تجشیر. [ ت َ ] (ع مص ) خالی کردن آوند را. || به چرا گذاشتن ستور را شباروز و ترک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).

تیزسیر

لغت‌نامه دهخدا

تیزسیر. [ س َ ] (ص مرکب ) تندرفتار. تیزرو. تیزگام : دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی . منوچهری .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.

تیزسر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

nib

صدای تیزشیپور وبوق یاسوت

دیکشنری فارسی به عربی

تزمير

جست‌وجوی متن

یارا بودن

دیکشنری فارسی به عربی

تجاسر

جرات کردن

دیکشنری فارسی به عربی

تجاسر

مبادرت بکار دلیرانه کردن

دیکشنری فارسی به عربی

تجاسر

یارایی

دیکشنری فارسی به عربی

تجاسر

پردلی

دیکشنری فارسی به عربی

تجاسر

جست‌وجوی هم‌قافیه

متجاسر

لغت‌نامه دهخدا

متجاسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) گردن کش و سربلند و دلیر شونده . (آنندراج ). دلیر و شجاع و بهادر و بی باک . مأخوذاز تازی ، جسور و بی باک و گستاخ در هر کاری . (ناظم الاطباء). گردن کش . عاصی . ج ، متجاسرین . || کسی که می جنباند و حرکت می دهد با چوب دستی دیگری را. || تند در خصومت

متجاسر

فرهنگ فارسی عمید

۱. کسی که اظهار دلیری و جسارت می‌کند.۲. [مجاز] گردنکش؛ طغیانگر.

متجاسر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

defiant

متجاسر

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) سرکش ، دلیر.

متجاسر

فرهنگ مترادف و متضاد

جسور، خودسر، بیپروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی ≠ مطیع

درپیوند

بیشتر بدانید

تجاسر

tajāsor

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد