تجددلغتنامه دهخداتجدد. [ ت َ ج َدْ دُ ] (ع مص ) نو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (آنندراج ). نو گردیدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شیر بشدن از پستان . (تاج المصادر بیهقی ). خشک گردیدن شیر پستان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب )
تجددفرهنگ فارسی معین(تَ جَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نو شدن ، تازه شدن . 2 - گرایش به نو شدن و نوخواهی .
تجدیدلغتنامه دهخداتجدید. [ ت َ ] (اِ) معاد. در انجیل متی 19: 28 و در رساله ٔ تیطس 3: 5 یاد شده است . و در خصوص تفسیر این دو آیه مباحثات بسیار اتفاق افتاده است
تجدیدلغتنامه دهخداتجدید. [ ت َ ] (ع مص ) نو کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نو کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تازه و جدید کردن . (فرهنگ نظام ). از سر کردن . (زوزنی ).از سر نو ساختن . (غیاث اللغات ). عوض و تب
تجذیدلغتنامه دهخداتجذید. [ ت َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن . (زوزنی ). || تبعیت خواستن از قوم و ناکردن ایشان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تجضیضلغتنامه دهخداتجضیض . [ ت َ ] (ع مص ) آهنگ کردن به جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): جضض علیه بالسیف ؛ با چابکی و جلدی حمله ور شدن . (از قطر المحیط). || سخت دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): جضض البعیر تجضیضَاً؛ دوید، دویدنی سخت . (از قطر المحیط).
تجددخواهلغتنامه دهخداتجددخواه . [ ت َ ج َدْ دُ خوا / خا ] (نف مرکب ) مقابل کهنه پرست . که نوی خواهد. که نوطلبی کند. که رسم کهن را زیر پا گذارد. رجوع به تجدد و متجدد شود.
تجددخواهلغتنامه دهخداتجددخواه . [ ت َ ج َدْ دُ خوا / خا ] (نف مرکب ) مقابل کهنه پرست . که نوی خواهد. که نوطلبی کند. که رسم کهن را زیر پا گذارد. رجوع به تجدد و متجدد شود.
متجددلغتنامه دهخدامتجدد. [ م ُ ت َ ج َدْ دِ] (ع ص ) نو گردیده . (آنندراج ). نو و تجدید شده و تازه . (ناظم الاطباء). نو گردنده : به مکان اوفضایل اسلاف و شرف اجداد متجدد گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 3