تجریلغتنامه دهخداتجری ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) (از: «ج رء») دلیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تجریلغتنامه دهخداتجری . [ ت َ ] (اِخ ) بنا بگفته ٔ رابینو شهری در سه فرسخی بارفروش بوده که اکنون ویران است و آثار آن در مشهدسبز مشاهده شده است . رجوع به تجری اسپ شورپی شود.
تجریلغتنامه دهخداتجری . [ ت َ ج َرْ ری ] (ع مص ) (از: «ج رو») بچه گرفتن جرو را (بچه ٔ درندگان ). (منتهی الارب ).- امثال :من تجری جرو سوء اکله ؛ در حق کسی گویند که در غیر محل نیکی کند یا از پرورده ٔ خود بدی بیند. (منتهی الارب ) (ناظم الا
تجریلغتنامه دهخداتجری . [ ت َ ج َرْ ری ] (ع مص ) جرئت و دلیری . (ناظم الاطباء). اصل آن تجرء است . رجوع بهمین کلمه شود.
تجرءلغتنامه دهخداتجرء. [ ت َ ج َرْ رُ ءْ ] (ع مص ) اجتراء. دلیر گردیدن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجرؤ؛ جرأت کردن و دلیر شدن . این لفظ بطور غلط مشهور تجری با یاء آخر استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). رجوع به تجرئة و تجرؤ شود.
تجرگلغتنامه دهخداتجرگ . [ ت َ ج ِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان رقه بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس است که در 28 هزارگزی باختر بشرویه و 20هزارگزی شمال راه مالرو بشرویه به طبس قرار دارد. کوهستانی و خشک و گرم سیر است و <span class="hl
تزریلغتنامه دهخداتزری . [ ت َ زَ رْ ری ] (ع مص ) عتاب کردن و عیب نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
چرخ تیزگریلغتنامه دهخداچرخ تیزگری . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ چاقوتیزکنی . چرخی که با آن کارد و مقراض و چاقو و امثال اینها تیز کنند. رجوع به چرخ چاقوتیزکنی شود.
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (ع مص ) برهنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در لغت برهنه کردن . (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد ج
تجریرلغتنامه دهخداتجریر. [ ت َ ] (ع مص ) نیک بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیک کشیدن و بسیار کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (اِخ ) نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است . ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هَ . ق . درگذشت . از اوست :بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست
تجریبلغتنامه دهخداتجریب . [ ت َ ] (ع مص ) آزمودن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اختبار و امتحان کردن از کسی یا چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). آزمودن . (از آنندراج ). آزمایش وامتحان . || گرفتن عیار. (ناظم الاطباء).
تجریجلغتنامه دهخداتجریج . [ ت َ ] (ع مص ) موی سر ستردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جنبان وفراخ ساختن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجاسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری ۲. دلیری کردن، گستاخی کردن
گستاخیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی تاخی، جسارت، تهتک، پردهدری، تکبر، اعلان جنگ، تحقیر تجرّی آبروریزی، کولیبازی، رسواسازی ◄ بدگویی
تجرءلغتنامه دهخداتجرء. [ ت َ ج َرْ رُ ءْ ] (ع مص ) اجتراء. دلیر گردیدن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجرؤ؛ جرأت کردن و دلیر شدن . این لفظ بطور غلط مشهور تجری با یاء آخر استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). رجوع به تجرئة و تجرؤ شود.
غبرلغتنامه دهخداغبر. [ غ َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است بسلمی مر طی . (منتهی الارب ). محال سلمی بجانب جبل طیی ٔ و به نخل و میاه تجری ابداً... قال بعضهم . لما بدار کن الجبیل و الغبر. و الغمرالموفی علی صُدّی سفر. (معجم البلدان ج 6 ص 265</s
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (ع مص ) برهنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در لغت برهنه کردن . (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد ج
تجریرلغتنامه دهخداتجریر. [ ت َ ] (ع مص ) نیک بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیک کشیدن و بسیار کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (اِخ ) نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است . ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هَ . ق . درگذشت . از اوست :بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست
تجری اسپ شورپیلغتنامه دهخداتجری اسپ شورپی . [ ت َ اَ ] (اِخ )یکی از دهات بارفروش . رابینو آرد: تجری اسپ شورپی یا کاردگر نماور، در نزدکی آن مشهد سبز در سه فرسخی (12 میلی ) شهر بارفروش ، سر راه آمل واقع است . در آن حدود آثار دیوار و خانه هایی پوشیده از علف و بیشه هست که
تجریبلغتنامه دهخداتجریب . [ ت َ ] (ع مص ) آزمودن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اختبار و امتحان کردن از کسی یا چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). آزمودن . (از آنندراج ). آزمایش وامتحان . || گرفتن عیار. (ناظم الاطباء).
مستجریلغتنامه دهخدامستجری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجراء. وکیل گیرنده کسی را. ج ، مستجرون و مستجرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استجراء شود.