تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (ع مص ) برهنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در لغت برهنه کردن . (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد ج
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (اِخ ) نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است . ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هَ . ق . درگذشت . از اوست :بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست
تجریدفرهنگ فارسی عمید۱. (تصوف) ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن.۲. [قدیمی] تنهایی.۳. [قدیمی] عاری شدن از قیود مادی.
تجریدabstraction 2واژههای مصوب فرهنگستانشیوهای در خدمات اَبری که امکان میدهد کاربر با جزئیات سروکار نداشته باشد
تجردلغتنامه دهخداتجرد. [ ت َ ج َرْ رُ ] (اِخ ) سیدعبداﷲ لاهوری ،که علوم رسمیه را در برهان پور از مولوی غلام محمد، یکی از تلامذه ٔ ملانظام الدین قدس سره خوانده و از آنجا به جذبه ٔ ربانی رکاب عزیمت حجاز رانده ، بعد استسعاد حج و زیارات به بندر سورت مراجعت کرد و بتکمیل بقیه ٔعلوم روی ارادات پیش ع
تجردلغتنامه دهخداتجرد. [ ت َ ج َرْ رُ ] (اِخ ) شیخ محمدعلی . از شاگردان شیخ خیراﷲ فداگجراتی و هم زمان نورالعین واقف بود و خودش لاهوری المولد و اصولش در ملتانیان معدود، اکثر اوقات مجردانه در کوهستان جنبو میگذرانید و در سنه ٔ 1179 هَ . ق . در زاویه ٔ مرقد خزید
تجردلغتنامه دهخداتجرد. [ ت َ ج َرْ رُ ] (ع مص ) برهنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). برهنه گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه شدن و برهنگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کوشش کردن در کارها. (تاج المصادر بیهقی ). کوشش کردن در کار
تیزگردلغتنامه دهخداتیزگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده . آنکه به تندی چرخد : نگه کن بر این گنبد تیزگردکه درمان از اویست و زویست درد. فردوسی .که داند درین گنبد تیزگرددر او سور چند است و چندی نبر
تزریدلغتنامه دهخداتزرید. [ ت َ ] (ع مص ) تنگ کردن چشم یعنی ترشرویی و غضب کردن بر کسی . (از متن اللغة).
اصحاب تجریدلغتنامه دهخدااصحاب تجرید. [ اَ ب ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عارفان و حکمایی که به تجرید روح از بدن و پیوستن آن به جهان ارواح قائلند و در آن حالت وجد و لذت خاصی برای آنان روی میدهد. سهروردی آرد: برحسب نظر حکما همچنانکه تن های آدمیان را نفس ناطقه ایست ، افلاک نیز نفوس ناطقه ٔ زنده ٔ د
اصلموضوع تجریدaxiom of abstractionواژههای مصوب فرهنگستاناصلی که برپایة آن هر خاصیت مجموعهای را مشخص میکند که متشکل از همة اشیایی است که آن خاصیت را دارند
اصحاب تجریدلغتنامه دهخدااصحاب تجرید. [ اَ ب ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عارفان و حکمایی که به تجرید روح از بدن و پیوستن آن به جهان ارواح قائلند و در آن حالت وجد و لذت خاصی برای آنان روی میدهد. سهروردی آرد: برحسب نظر حکما همچنانکه تن های آدمیان را نفس ناطقه ایست ، افلاک نیز نفوس ناطقه ٔ زنده ٔ د
اصلموضوع تجریدaxiom of abstractionواژههای مصوب فرهنگستاناصلی که برپایة آن هر خاصیت مجموعهای را مشخص میکند که متشکل از همة اشیایی است که آن خاصیت را دارند