تجسسلغتنامه دهخداتجسس . [ ت َ ج َس ْ س ُ ] (ع مص ) خبر جستن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خبر خواستن . (ترجمان عادل بن علی ). خبر پرسیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خبر جستن و بیشتر دربدی باشد و در حدیث است : لاتحسسوا و لاتجسسوا؛ یعنی بگیرید آنچه را آشکار است
تجصیصلغتنامه دهخداتجصیص . [ ت َ ] (ع مص ) به گچ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گچ کردن بناء. (زوزنی ). به گچ اندودن بناء را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از قطر المحیط). || پر کردن آوند را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || ظاهر شدن آنچه اول از درخت ظاهر می شود
تجسس کردنلغتنامه دهخداتجسس کردن . [ ت َ ج َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازجستن . تفتیش کردن . پژوهش کردن . کاویدن .تفحص کردن : و کس ندانست که آن تیر از کجاآمد، هر چند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه ).تجسس کرد شاپور آن زمین رابدست آورد فرهاد گزین را. <p class=
تجسس نمودنلغتنامه دهخداتجسس نمودن . [ ت َ ج َس س ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تجسس کردن : و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود. (سندبادنامه ص 189). رجوع به تجسس کردن شود
تجسس کردنلغتنامه دهخداتجسس کردن . [ ت َ ج َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازجستن . تفتیش کردن . پژوهش کردن . کاویدن .تفحص کردن : و کس ندانست که آن تیر از کجاآمد، هر چند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه ).تجسس کرد شاپور آن زمین رابدست آورد فرهاد گزین را. <p class=
تجسس نمودنلغتنامه دهخداتجسس نمودن . [ ت َ ج َس س ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تجسس کردن : و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود. (سندبادنامه ص 189). رجوع به تجسس کردن شود
تجسس گریلغتنامه دهخداتجسس گری . [ ت َ ج َس ْ س ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تجسس . خبر جستن و خبر خواستن و خبر پرسیدن : تجسس گری شرط این کوی نیست درین پرده جز خامشی روی نیست . نظامی .رجوع به تجسس و تجسس کردن شود.
تجسس کردنلغتنامه دهخداتجسس کردن . [ ت َ ج َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازجستن . تفتیش کردن . پژوهش کردن . کاویدن .تفحص کردن : و کس ندانست که آن تیر از کجاآمد، هر چند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه ).تجسس کرد شاپور آن زمین رابدست آورد فرهاد گزین را. <p class=
تجسس نمودنلغتنامه دهخداتجسس نمودن . [ ت َ ج َس س ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تجسس کردن : و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود. (سندبادنامه ص 189). رجوع به تجسس کردن شود
تجسس گریلغتنامه دهخداتجسس گری . [ ت َ ج َس ْ س ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تجسس . خبر جستن و خبر خواستن و خبر پرسیدن : تجسس گری شرط این کوی نیست درین پرده جز خامشی روی نیست . نظامی .رجوع به تجسس و تجسس کردن شود.
متجسسلغتنامه دهخدامتجسس . [ م ُ ت َ ج َس ْ س ِ ] (ع ص )خبر جوینده . (آنندراج ). جوینده ٔ خبر و جاسوس . جستجوکننده و تلاش کننده . و تفحص کننده . خبر گیرنده . (از ناظم الاطباء) : متجسسان را فرستاد تا سر اوپیش تخت آرند. (لباب الالباب ). و رجوع به تجسس شود.