تجعدلغتنامه دهخداتجعد. [ ت َ ج َع ْ ع ُ ] (ع مص ) درکشیده شدن و ترنجیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جعد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). جعد شدن موی . (زوزنی ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بُشک شدن موی . (مجمل اللغه ) پیچان گردیدن
تجعیدلغتنامه دهخداتجعید. [ ت َ ] (ع مص ) بُشک کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (دهار). ترجیل . (مجمل اللغه ). مرغول کردن موی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جعد کردن موی . (آنندراج ): بفاحم زیَّنَه التجعید. (اقرب الموارد).
تزهدلغتنامه دهخداتزهد. [ ت َ زَهَْ هَُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).زهد نمودن . (زوزنی ). پارسایی کردن . (دهار). زهد نمودن و عبادت کردن . (آنندراج ). تعبد. (اقرب الموارد). برای عبادت ترک دنیا کردن . (از المنجد) : بده جام
تزهیدلغتنامه دهخداتزهید. [ ت َ ] (ع مص ) خلاف ترغیب . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اندازه کردن نخل . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کم کردن و کم شمردن چیزی را. || گرامی داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
جعد شدنلغتنامه دهخداجعد شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجعد. (تاج المصادر بیهقی ). مجعد گردیدن موی . دارای چین و شکنج شدن موی .- جعد شدن موی ؛ تجعد. مجعد گردیدن موی .
متجعدلغتنامه دهخدامتجعد. [ م ُ ت َ ج َع ْ ع ِ ] (ع ص ) موی پیچان . (آنندراج ). ورکشیده شده و ترنجیده و موی در پیچان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعد شود.
جعدیلغتنامه دهخداجعدی . [ ج َ ] (حامص ) تجعد. مجعد بودن . پیچیدگی و چین و شکنج در موی . گره در گره بودن موی . مرغولی : اندر باطل کردن جعدی موی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
درکشیدهلغتنامه دهخدادرکشیده . [ دَ ک َ /ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کشیده . || برآورده . کشیده . ساخته : سطح محوط؛ بامی دیوار درکشیده . (دهار). || برشته درآمده . برشته کشیده : مسمط؛ مروارید به رشته درکشیده . (دهار). || گسترده . پ
بشکلغتنامه دهخدابشک . [ ب ُ ] (اِ) زلف و موی مجعد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف . (غیاث ) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (رشیدی ). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری ) (فرهنگ خطی ). مجعد. (زمخشری ). مرغول . مج
متجعدلغتنامه دهخدامتجعد. [ م ُ ت َ ج َع ْ ع ِ ] (ع ص ) موی پیچان . (آنندراج ). ورکشیده شده و ترنجیده و موی در پیچان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعد شود.