تجمشلغتنامه دهخداتجمش . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) از جمش که به فتح است و در منتخب نوشته که جمش بالفتح ، ستردن مو. || بازی و عشق ورزیدن به کسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فعل منحوت از جماشی ، یعنی کنغالگی . دلربائی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زآن بلاها بر عزیزان
تجمیشلغتنامه دهخداتجمیش . [ ت َ ] (ع مص ) بازی کردن و سخن با زنان گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با جاریه مغازله و ملاعبه کردن . (از قطر المحیط). || مساعدت و معاضدت کردن کسی را. (از قطر المحیط).
تجمیشفرهنگ فارسی عمیدبازی کردن و عشق ورزیدن با زنان: ◻︎ خامش کنم تا حق کند او را سیهروی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲: ۱۴۹۹).
تیزآموزلغتنامه دهخداتیزآموز. (نف مرکب ، ن مف مرکب ) که تیز آموزاند. که تیز آموخته شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر پیشه که از آن کهتر نباشد و هر صناعت که از آن تیزآموزتر نبود، تا مرد مدتی بر مزاولت آن مداومت نمی نماید در آن مهارتی ... حاصل نمی کند.(المعجم فی معاییر اشع