تجویفلغتنامه دهخداتجویف . [ ت َج ْ ] (ع مص ) کاواک و میان تهی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن . (دهار). خالی کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). جوف قرار دادن چیزی را. || خارج کردن آنچه که در جوف آن بود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || (اِ) در محاوره ، آنچه
تجوفلغتنامه دهخداتجوف . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) در میان چیزی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در میان چیزی درشدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). به اندرون وی درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اجتاف الوحشی کناسه و تجوفه . (اقرب الموارد). || تجوفت الخرصةُ العرفج و ذلک
تجاویفلغتنامه دهخداتجاویف . [ ت َ ] (ع اِ) تقاعیر. (قطر المحیط). جمع تجویف . (ناظم الاطباء). || کاواکها و مغازه ها و جوفها. (ناظم الاطباء). || تجاویف انف ؛ سوراخهای بینی . (ناظم الاطباء).
تجئیفلغتنامه دهخداتجئیف . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تجیفلغتنامه دهخداتجیف . [ ت َ ج َی ْ ی ُ ](ع مص ) مردار شدن و بوی گرفتن مردار. (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء).
تجویفاتلغتنامه دهخداتجویفات . [ ت َج ْ ] (ع اِ) جوفها و مغاره ها. (ناظم الاطباء). ج ِ تجویف . رجوع به تجویف شود.
مجوفلغتنامه دهخدامجوف . [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی کننده . (آنندراج ). کسی که میان تهی و کاواک می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویف شود.
فینکلغتنامه دهخدافینک . [ ن َ ] (اِ) حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه ). نوعی از کف دریاست ، و آن مانند سنگی بوده سفید و تجویف بسیاری دارد، و معرب آن فینج است . (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به فینج شود.
تجویفاتلغتنامه دهخداتجویفات . [ ت َج ْ ] (ع اِ) جوفها و مغاره ها. (ناظم الاطباء). ج ِ تجویف . رجوع به تجویف شود.