تحامللغتنامه دهخداتحامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) تحامل در امر و به امر؛ بخود گرفتن کار را بمشقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1
تحاملفرهنگ فارسی عمید۱. با مشقت و سختی امری را بر عهده گرفتن.۲. کینه در دل گرفتن.۳. بیش از طاقت کسی کاری بر او تحمیل کردن.
تحاملفرهنگ فارسی معین(تَ مُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رنج کار سختی را پذیرفتن . 2 - بیش از توان کسی از او کار کشیدن . 3 - مشقت ، رنج .
تعامللغتنامه دهخداتعامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) با یکدیگر داد و ستد کردن . (از اقرب الموارد) : فی سنة 800، ابتدی ضرب النحاس و التعامل به . (نقودالعربیه ص 71). عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند
وکاءلغتنامه دهخداوکاء. [ وِ ] (ع مص ) مواکأة: واکاء علی یدیه ؛ تحامل علیهما و رفعهما و مدهما فی الدعاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مواکاة شود.
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) به خود گیرنده کار را به مشقت . (آنندراج ). || کسی که رنج می دهد و می آزارد. || صابر و شکیبا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحامل شود.
تلغیبلغتنامه دهخداتلغیب . [ ت َ ] (ع مص ) سخت مانده گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحامل بر دابه تاآنجا که مانده گردد. (از اقرب الموارد). || سست و مانده یافتن دابه را. (از اقرب الموارد).
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع مص ) کار را به مشقت به خود گرفتن . تحامل فی الامر، و بالامر متحاملا و تحاملا. || در کسی قوه ٔ شکیبائی بودن : ما فی فلان متحامل . || (اِ) جای شکیبائی :هذا متحاملنا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تعامللغتنامه دهخداتعامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) با یکدیگر داد و ستد کردن . (از اقرب الموارد) : فی سنة 800، ابتدی ضرب النحاس و التعامل به . (نقودالعربیه ص 71). عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) به خود گیرنده کار را به مشقت . (آنندراج ). || کسی که رنج می دهد و می آزارد. || صابر و شکیبا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحامل شود.
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع مص ) کار را به مشقت به خود گرفتن . تحامل فی الامر، و بالامر متحاملا و تحاملا. || در کسی قوه ٔ شکیبائی بودن : ما فی فلان متحامل . || (اِ) جای شکیبائی :هذا متحاملنا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).