تحاورلغتنامه دهخداتحاور. [ ت َ وُ ] (ع مص ) تجاوب . (زوزنی ). یکدیگر را جواب دادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با یکدیگر سخن گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با همدیگر گفتگو کردن و جواب گفتن . (آنندراج ). تحاور قوم ؛ تجاوب و رد و بدل شدن سخن میان ایشان . (از اقرب الموارد) (قطر ال
تعاورلغتنامه دهخداتعاور. [ ت َ وُ ] (ع مص ) دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تحویرلغتنامه دهخداتحویر. [ ت َح ْ ] (ع مص ) سپید کردن جامه و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). سپید کردن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گرد کردن نان در وقت پختن و داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پهن و گرد ساختن نان را برای پختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تهورلغتنامه دهخداتهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منهدم شدن و فروریختن بنا. (فرهنگ فارسی معین ). || فرا گرفتن تب قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گذشتن شب یا بیشتر از آن . || گذشتن بیشتر زمست
تهویرلغتنامه دهخداتهویر. [ت َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افگندن دیوار و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تیهورلغتنامه دهخداتیهور. [ ت َ ] (ع ص ، اِ) (از «ت هَ ر») زمین رست و هموار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار . || بیابان دشوار. (منتهی الارب ). || مابین اعلای وادی و اسفل آن . || مابین اعلای کوه و اسفل آن . || مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بز
متحاورلغتنامه دهخدامتحاور. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) با یکدیگر سخن گوینده . (آنندراج ). با هم سخن گوینده . (از اقرب الموارد). و رجوع به تحاور شود.
تجاوبلغتنامه دهخداتجاوب . [ ت َ وُ ](ع مص ) یکدیگر را جواب دادن . (زوزنی ). تحاور. (زوزنی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با یکدیگر جواب دادن . (دهار). جواب گفتن بعضی مر بعض را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و از آن وقت باز،
متحاورلغتنامه دهخدامتحاور. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) با یکدیگر سخن گوینده . (آنندراج ). با هم سخن گوینده . (از اقرب الموارد). و رجوع به تحاور شود.