تحت البحریلغتنامه دهخداتحت البحری . [ت َ تَل ْ / تُل ْ ب َ ] (از ع ، ص نسبی ) که در زیر آب دریاها باشد، چون نباتات وکوههای آتش فشان . || (اِ مرکب ) اختصاصاً به نوعی کشتی جنگی اطلاق شود که هم بر روی آب حرکت تواند کرد و هم در اعماق دریا. بجای این کلمه در فرهنگستان ای
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت َ حی ی َ ] (ع مص ، اِ) تحیة. سلام گفتن . (غیاث اللغات ). درود و سلام و دعا و نیایش . (از ناظم الاطباء) : و پدر ما امیرماضی ... ویرا سخت نیکو و عزیز داشتی ... و امروز ما را بکارآمده تر یادگاریست و حال مناصحت و کفایت وی ظاهر گشته است . به رسول
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت ُ ح َ ] (ع اِ مصغر، ق مصغر) مصغر تحت ، یعنی تقریباً پایین . (ناظم الاطباء).
submarinesدیکشنری انگلیسی به فارسیزیردریایی ها، زیر دریایی، تحت البحری، زیر دریا حرکت کردن، با زیر دریایی حمله کردن
submarineدیکشنری انگلیسی به فارسیزیردریایی، زیر دریایی، تحت البحری، زیر دریا حرکت کردن، با زیر دریایی حمله کردن
زیردریاییفرهنگ فارسی عمیدکشتی کوچک جنگی که هم روی آب و هم زیر آب حرکت میکند و کشتیهای دشمن را با پرتاب کردن اژدر غرق میکند؛ تحتالبحری.
شیخ البحرلغتنامه دهخداشیخ البحر. [ ش َ خُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سمک الیهود. شیخ الیهودی . دجونح . بل مرین . فوقی . (یادداشت مؤلف ). حیوانیست دریائی . و نیز رجوع به ترکیب شیح البحری ذیل شیح و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحتدیکشنری عربی به فارسیدرزير , پايين , مادون , زير , در زير , از زير , پايين تر از , روي خاک , کوچکتر , پست تر , زيرين , پاييني , پايين تر , تحتاني , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پايين تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفي در زير , کسري دار , کسر
ماتحتلغتنامه دهخداماتحت . [ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کون . نشیمن .دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفاتحتلغتنامه دهخدامفاتحت . [ م ُ ت َ / ت ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مفاتحه . مفاتحة. گشایش کاری کردن . آغاز کردن چیزی را : و در حق ابوعلی و شفاعت در باب او به حضرت بخارا ابواب مفاتحت آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir="l