تحتملغتنامه دهخداتحتم . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) شهری است به یمن . لبید گوید:و هل یشتاق مثلک من دیاردوارس بین تحتم فالخلال .(از منجم العمران ).
تحتملغتنامه دهخداتحتم . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع مص ) نیکویی خواستن برای کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آرزوی خیر ونکویی کردن برای کسی . (آنندراج ) (از قطر المحیط). || واجب کردن . (منتهی الارب ). چیزی را بر خود واجب کردن . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || واجب شدن . (غیاث اللغات ) (آنندر
تحتمفرهنگ فارسی عمید۱. حتم شدن؛ واجب شدن؛ لازم گشتن.۲. چیزی را بر خود واجب کردن.۳. شادمانی و خوشرویی کردن.
تحتمفرهنگ فارسی معین(تَ حَ تُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لازم گشتن . 2 - چیزی را بر خود واجب کردن . 3 - شادمانی کردن .
تحطملغتنامه دهخداتحطم . [ ت َ ح َطْ طُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (زوزنی ). شکسته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بسوختن از خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحطیملغتنامه دهخداتحطیم . [ ت َ ] (ع مص ) نیک شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج ). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد).
تهتملغتنامه دهخداتهتم . [ ت َ هََ ت ْ ت ُ ] (ع مص ) خردمُرد شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). شکسته شدن دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهتیملغتنامه دهخداتهتیم . [ ت َ ] (ع مص ) سست گردیدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : مازال یهتمه بالضرب . (اقرب الموارد).
تعتملغتنامه دهخداتعتم . [ ت َ ع َت ْ ت ُ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || دوشیدن شتران در شامگاه . (از اقرب الموارد).
متحتملغتنامه دهخدامتحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت ِ ] (ع ص ) خورنده ٔ نان ریزه و جز آن از خوان . (آنندراج ). خورنده ٔ باقیمانده ٔ طعام در خوان . || آن که خوان را پاک میکند. || کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری . || آن که فال نیک میزند برای دیگری . (ناظم الاطباء). || واجب کننده
متحتملغتنامه دهخدامتحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت َ ] (ع ص ) واجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واجب و لازم . (ناظم الاطباء).
متحتملغتنامه دهخدامتحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت ِ ] (ع ص ) خورنده ٔ نان ریزه و جز آن از خوان . (آنندراج ). خورنده ٔ باقیمانده ٔ طعام در خوان . || آن که خوان را پاک میکند. || کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری . || آن که فال نیک میزند برای دیگری . (ناظم الاطباء). || واجب کننده