تحجیرلغتنامه دهخداتحجیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرمن کردن ماه یا گرد شدن ماه به خطی باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خطی گرد ماه برآمده شدن و خرمن کردن ماه . (آنندراج ). گرد شدن ماه به خطی باریک و باشاد فروشدن در میغ. (تاج المصادر بیهقی ). گرد شدن ماه (احاطه شدن ) به خط باریکی که در آن غلظت نبا
تحجرلغتنامه دهخداتحجر. [ ت َح َج ْ ج ُ ] (ع مص ) تحجر گِل ؛ مثل سنگ سخت شدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مثل سنگ سخت گردیدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخت شدن چیزی مثل سنگ . (فرهنگ نظام ). || در علم طب ، جمع شدن ماده ٔسخت در پلک چشم . (فرهنگ نظام ). ورم صغیرٌ یدمی و یتحجر فی الجفن
تحظیرلغتنامه دهخداتحظیر. [ ت َ ] (ع مص ) مبالغت در حَظْر [ منع کردن و بازداشتن ]. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). - زمن التحظیر ؛ کنایه از آن زمان است که عمر رضی اﷲ عنه وادی القری را پس از بدر کردن یهودان میان مسلمانان و بنی عذره تقسیم کرد. و این چون تاریخی است نزد آنا
تهجرلغتنامه دهخداتهجر. [ ت َ هََ ج ْ ج ُ ] (ع مص ) در گرمگاه رفتن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). در هجر (نیمروز نزدیک زوال معالظهر) سیر کردن و در آن وقت به جائی شدن . || به مهاجران مانستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تهجیرلغتنامه دهخداتهجیر. [ ت َ ] (ع مص )رفتن به جائی وقت هجیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گرمگاهان رفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || آمدن نماز رادر اول وقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).قوله (ص ): و لو یعلمون ما فی التهجیر لاستبقوا الیه ، و ه
مالکیتلغتنامه دهخدامالکیت . [ ل ِ کی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مالک بودن . مالکی . و رجوع به مالک شود. || (اصطلاح حقوقی ) حقی است که انسان نسبت به شی ٔ دارد و می تواند هر گونه تصرفی در آن بکندبجز آنچه که مورد استثنای قانون است . (فرهنگ فارسی معین ). حق استعمال و بهره برداری و انتقال یک چیز به ه