تحشفلغتنامه دهخداتحشف . [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) جامه ٔ کهنه پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || افتادن و پریدن پشمهای شتر. (اقرب الموارد). تحسف . || خشک و ترنجیده شدن گوش و پستان . (قطر المحیط).
تحسیفلغتنامه دهخداتحسیف . [ ت َ ] (ع مص ) تحسیف تمر؛ جدا کردن آن از حُسافة [ خرمای تباه و فاسد ]. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تحسیف شارب ؛ ستردن موی بروت . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستردن شارب . (قطر المحیط).
تحسفلغتنامه دهخداتحسف . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) تحسف اوبار؛ افتادن پشمهای شتر و پریدن آنها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحسر شود. || تحسف جلد؛ باز شدن آن : لقد رأیت جلده یتحسف تحسف جلدالحیة؛ ای یتقشر. (اقرب الموارد).
تحشیفلغتنامه دهخداتحشیف . [ ت َ ] (ع مص ) تحشیف عین ؛ پلکهای چشم برهم نهاده از رخنه های مژگان دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
تعسفلغتنامه دهخداتعسف . [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) بر بیراه رفتن . (زوزنی ). بیراه رفتن و خمیدن از راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن . (غیاث اللغات ). به یکسو شدن از راه . (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). || آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی . (از اقرب
تعسیفلغتنامه دهخداتعسیف . [ ت َ ] (ع مص ) مانده گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متحشفلغتنامه دهخدامتحشف . [ م ُ ت َ ح َش ْ ش ِ] (ع ص ) نعت است از تحشف . (منتهی الارب ). آن که جامه ٔکهنه پوشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد جامه ٔکهنه پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشف شود.
متحشفلغتنامه دهخدامتحشف . [ م ُ ت َ ح َش ْ ش ِ] (ع ص ) نعت است از تحشف . (منتهی الارب ). آن که جامه ٔکهنه پوشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد جامه ٔکهنه پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشف شود.
مستحشفلغتنامه دهخدامستحشف . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحشاف : انف مستحشف ؛ بینی که نرمه ٔ آن نجنبد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استحشاف شود.