تحیزلغتنامه دهخداتحیز. [ ت َ ح َی ْ ی ُ ](ع مص ) بر خویشتن پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تحیز حیه ؛ بر خویشتن پیچیدن مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحیز مرد؛ رسیدن در مکان . (از اقرب الموارد) (ازق
تحیزفرهنگ فارسی معین(تَ حَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن ، جاگزین شدن . 2 - به کرانه شدن ، به گوشه رفتن . 3 - فراهم آمدن . 4 - (اِمص .) جایگزینی ؛ ج . تحیزات .
تحیشلغتنامه دهخداتحیش . [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) رمیدن و ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تعزلغتنامه دهخداتعز. [ ت َع ِزْز ] (اِخ ) تختگاه و دارالسلطنه ٔ یمن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قلعه ٔ بزرگی از قلاع مشهور یمن . (از معجم البلدان ). در زمانی که ابن بطوطه به یمن مسافرت کرده این شهر دارالاماره ٔ یمن بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام ا
تعیشلغتنامه دهخداتعیش . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (ع مص ) به حیلت زیستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی . (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن . (غیاث اللغات ).
تعییشلغتنامه دهخداتعییش . [ ت َع ْ ] (ع مص ) زنده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مُتَحَيِّزاًفرهنگ واژگان قرآنتغییر مکان دهنده (تحيز به معناي گرفتن حيز است که به معناي مکان است ، و کلمه فئة به معناي يک قطعه از جماعت مردم است و تحيز بسوي فئه به اين معنا است که مرد جنگي از يک تاختن صرفنظر نموده و خود را به طرف عدهاي از قوم خود بکشاند تا به اتفاق ايشان بجنگد)
انتباذلغتنامه دهخداانتباذ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افشاردن . || یک سو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیک سو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). اعتزال و تنحی ، گویند انتبذ الی ناحیة و همچنین انتبذ مکاناً؛ یعنی آنجا را عزلتگاهی دور برای خود سا
اعیانلغتنامه دهخدااعیان . [ اَ ] (ع اِ، ص ) ج ِ عَین . بزرگان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ِ عَین ، بمعنی شریف و گرامی قوم . (منتهی الارب ). اشراف . (دستورالعلماء). مأخوذ از تازی ، مردمان بزرگ و شریف و اصیل و پاک نژاد که بکیت و یا بکیتا نیز گویند. (ناظ
ذات الجنبلغتنامه دهخداذات الجنب . [ تُل ْ جَم ْ ] (ع اِ مرکب ) درد پهلو. (مهذب الاسماء). برسام . جُناب . نوعی بیماری پهلو. درد و آماس پهلو. ورم حارّ مولم در نواحی صدر. وَرم ِ حجاب مستبطن . دردی است به دنده ها با سرفه و تب . سینه پهلو. ورم حارّ مولم که در نواحی سینه پیدا شود که قسمتی از آن را شوصة
متحیزلغتنامه دهخدامتحیز. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) جمع شده و مجتمع گشته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد).- متحیز کردن ؛ محصور کردن : ... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی