تخاذللغتنامه دهخداتخاذل . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) ضعیف شدن . (زوزنی ). ضعیف شدن پاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || واپس شدن . (زوزنی ): و نسبتی دیگر در هزیمت نیشابور از پیش امیر نصر بدو کردند که از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم س
تخاذلفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن؛ از یاری و کمک به یکدیگر خودداری کردن.۲. سست شدن پا.
تخذیللغتنامه دهخداتخذیل . [ ت َ ] (ع مص ) بر خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوار گردانیدن و بر خواری گذاشتن . (آنندراج ). || خذل عنه اصحابه ؛ حملهم علی خذلانه . || به بددلی و ترک قتال واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
متخاذللغتنامه دهخدامتخاذل . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یقال : فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل . (اقرب الموارد). || متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) || سست پای . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
خصوملغتنامه دهخداخصوم . [ خ ُ ] (ع اِ) ریشه . (منتهی الارب ). || اصلها و دهنه های وادی . || ج ِ خَصم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست . (کلیله و دمنه ). بر تراکم
تزاحملغتنامه دهخداتزاحم . [ ت َ ح ُ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (زوزنی ) انبوهی نمودن قوم بر چیزی و گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انبوهی و انبوهی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تنگ گردیدن قوم . (از المنجد): و در دفع تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه
متخاذللغتنامه دهخدامتخاذل . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یقال : فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل . (اقرب الموارد). || متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) || سست پای . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).