تخارهفرهنگ فارسی معین(تَ رِ یا رَ) (اِ.) = تخاری : اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان ) پرورش یافته : اسب تخاری .
طخاریةلغتنامه دهخداطخاریة. [ طَ ی َ ] (ع ص ) اتان ٌ طخاریةٌ؛ خر ماده ٔ نجیب و اصیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تخارهالغتنامه دهخداتخارها. [ ت ُ ] (اِخ ) طایفه ای از ایرانیان بودند که در قرون قدیمه و قبل از مهاجمات هونها و ترکان آلتایی به ماوراءالنهر، در حدود مرزهای ایران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه ای از زبان ایران بود و مانی پسر فدیک در میان آن جماعت میزیسته و از این رو او را چینی نامیده اند وپس
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (اِخ ) حمادبن احمدبن حمادبن رجاء العطاردی التخاری که در کوی تخاران به سکونت داشت . (معجم البلدان ). رجوع به تخاران به شود.
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (اِخ ) محمدبن علی بن الحسین . محدث است که ازمدائنی روایت کند و از وی دارقطنی . (منتهی الارب ).
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (ص نسبی ، اِ) طخاری . یکی از زبانهای کهن ایرانی که در تخارستان رایج بود. رجوع به تخارستان و تخارها و طخاری شود. || از مردم تخارستان . || نام قومی از ایرانیان باستان که در حدود تخارستان میزیسته اند. رجوع به طخار و طخاری شود.
تخارهالغتنامه دهخداتخارها. [ ت ُ ] (اِخ ) طایفه ای از ایرانیان بودند که در قرون قدیمه و قبل از مهاجمات هونها و ترکان آلتایی به ماوراءالنهر، در حدود مرزهای ایران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه ای از زبان ایران بود و مانی پسر فدیک در میان آن جماعت میزیسته و از این رو او را چینی نامیده اند وپس
تجارهفرهنگ فارسی عمیدکرهاسب: ◻︎ آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷). Δ بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانستهاند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.
هیدخلغتنامه دهخداهیدخ . [ هََ / هَ ِ دَ ] (اِ) اسب تند و تیز و جهنده است و به عربی طمر خوانند و بجای خاء جیم هم آمده است . (برهان ) (شعوری ) (آنندراج ). اسبی نیک جنگی . (نسخه ای از اسدی ). هی به معنی اسب و دخ به معنی خوب . (آنندراج ) (انجمن آرا). اسب نوزین .
تجارهلغتنامه دهخداتجاره . [ ت َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. (فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازند رونده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). تند و تیز رونده . (فرهنگ نظام ) : صاحب سید آفتاب کفات خواجه
تخارهالغتنامه دهخداتخارها. [ ت ُ ] (اِخ ) طایفه ای از ایرانیان بودند که در قرون قدیمه و قبل از مهاجمات هونها و ترکان آلتایی به ماوراءالنهر، در حدود مرزهای ایران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه ای از زبان ایران بود و مانی پسر فدیک در میان آن جماعت میزیسته و از این رو او را چینی نامیده اند وپس
استخارهلغتنامه دهخدااستخاره .[ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استخارت . خواستن بهترین اَمرین . (منتهی الارب ). بهترین خواستن . طلب خیر کردن . نیکوئی جستن . (منتهی الارب ): شیر... پس از ... استخارت او [گاو] را مکان اعتماد داد. (کلیله و دمنه ). او را پیش خواند و فرمود که پس از تأمل بسیار و استخارت ... ترا ب
استخارهفرهنگ فارسی عمید۱. تفٲل با قرآن، تسبیح، و مانندِ آن برای اقدام به کاری که در آن تردید داشته باشند: ◻︎ هر گه که دل به عشق دهی خوشدمی بُوَد / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ: ۱۶۲).۲. طلب خیر و نیکویی کردن.⟨ استخارۀ ذاتالرقاع: نوعی استخاره که بر تکهای از کاغذ، «افعل» و بر تکۀ دیگر، «لاتفعل»
صلاة استخارهلغتنامه دهخداصلاة استخاره . [ ص َ ت ِ اِ ت ِ رَ/ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نمازی است به دو رکعت به نیت استخاره . در کشاف اصطلاحات الفنون از جابر آرد: پیغمبر (ص ) ما را با آئین استخاره آشنا می کرد و می آموخت ، همچنانکه قرائت سوره های قرآنیه را، و می فر
استخارهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ رِ) [ ع . استخارة ] 1 - (مص م .) طلب خیر کردن . 2 - (مص ل .) برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن . 3 - فال نیک زدن ، ج . استخارات .