تخت پللغتنامه دهخداتخت پل .[ ت َ پ ُ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در شش هزارگزی باختر ده دوست محمد و دوهزارگزی راه مالرو تخت شاه به ده دوست محمد قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 112تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غ
تخت پلفرهنگ فارسی عمیدروشی از کاشت خربزه، هندوانه، و مانند آن که تخم را در زمین هموار میکارند و بعد اطراف آن را خاک میدهند.
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِ) اریکه و بدین معنی مشترک است در عربی و فارسی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات بنقل بهار عجم ). محل جلوس پادشاه در هنگام سلام . سریر. اورنگ . جَرد. اریکه . (ناظم الاطباء). تخت معمولی از چوب و جز آن مخصوص تخت سلطان نیست بلکه بر اثر کثرت استعمال بر آن غلبه کرده
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که در ده هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رود در بخش قیدار شهرستان زنجان است که در هفتادهزارگزی جنوب خاوری قیدار و ششهزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 734 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات و انگور و میوه است . ش
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنت در بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است که در سی وهفت هزارگزی شمال باختری نیک شهر و بر کنار راه مالرو بیچان به بنت قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ،محصول آن غلات و برنج
تخته پللغتنامه دهخداتخته پل . [ ت َ ت َ / ت ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) جسر و معبر چوبی . (ناظم الاطباء). پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. (آنندراج ). پلی از تخته . پل تخته ای : قلعه ٔ قهقهه دهان کرده تخت
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِ) اریکه و بدین معنی مشترک است در عربی و فارسی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات بنقل بهار عجم ). محل جلوس پادشاه در هنگام سلام . سریر. اورنگ . جَرد. اریکه . (ناظم الاطباء). تخت معمولی از چوب و جز آن مخصوص تخت سلطان نیست بلکه بر اثر کثرت استعمال بر آن غلبه کرده
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که در ده هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رود در بخش قیدار شهرستان زنجان است که در هفتادهزارگزی جنوب خاوری قیدار و ششهزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 734 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات و انگور و میوه است . ش
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنت در بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است که در سی وهفت هزارگزی شمال باختری نیک شهر و بر کنار راه مالرو بیچان به بنت قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ،محصول آن غلات و برنج
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق در بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در بیست وچهارهزارگزی خاور قره آغاج و سی ویک هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 234 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلا
دره تختلغتنامه دهخدادره تخت . [ دَرْ رَ ت َ ](اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ ازنا به دورود، با 259<
پوست تختلغتنامه دهخداپوست تخت .[ ت َ ] (اِ مرکب ) پوست آش کرده که پشم آن نسترده باشند و درویشان آن را گاه نشستن و خفتن چون گستردنی وبساطی گسترند و گاه رفتن بر دوش افکنند و آن از پوست گوسفند و گاهی شیر و ببر و پلنگ باشد : اگر از فقر هوای تو بفرمان باشدپوست تخت تو کم
پهلوان پای تختلغتنامه دهخداپهلوان پای تخت . [ پ َ ل َ / ل ِ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس پهلوانان . پهلوان پهلوانان .
پیروزه تختلغتنامه دهخداپیروزه تخت . [ زَ / زِ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت از پیروزه کرده . سریری از پیروزه ساخته . تخت برنگ پیروزه یا پیروزه درو درنشانیده : بر آن پیروزه تخت ازتاجداران رها کردند می بر جرعه خواران .نظام
پیش تختلغتنامه دهخداپیش تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت پیشین . تخت مقدم بر دیگر تختها. || پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املاء فرمودیم تا بواجبی آنرا تأمل کند و عرض آن واجب دارد. (عتبةالکتبة).