تخدیشلغتنامه دهخداتخدیش . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ خَدْش . (زوزنی ) (اقرب الموارد). خراشیدن چیزی را و تشدید آن [ به باب تفعیل رفتن ] بخاطر مبالغه است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || وقع فی الارض تخدیش ؛ اندکی باران به زمین افتاد. (اقرب الموارد).
تخضجلغتنامه دهخداتخضج . [ ت َ خ َض ْ ض ُ ] (ع مص ) لنگ گردیدن گوسپند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
خراشیدنلغتنامه دهخداخراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خاریدن . (ناظم الاطباء). شخودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ریش کردن . مجروح ساختن . (ناظم الاطباء). نوک ناخنها کشیدن با کمی شدت بر تن تا پوست آن رود. (یادداشت بخط مؤلف ). خدش . (زوزنی ). کَدش . خَلب . (منتهی الارب ) : نبر