تخلخللغتنامه دهخداتخلخل . [ ت َ خ َ خ ُ ] (ع مص ) خلخال در پای کردن . (منتهی الارب ). خلخال در پای زن کردن . (از ناظم الاطباء). || خلخال در پای کرده شدن . || ضد تکاثف . (ناظم الاطباء). جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر. ضد تکاثف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زیاد شدن حجم بدون آنکه چیزی از خارج بر آن
تخلخلفرهنگ فارسی عمید۱. جدا شدن اجزا و ذرات چیزی از هم.۲. (فیزیک) فاصلههای خالی از ماده که میان ذرات یک جسم وجود دارد.
تخلخلفرهنگ فارسی معین(تَ خَ خُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جدا شدن اجزاء و ذرات جسمی از هم . 2 - خلخال به پای کردن . 3 - بزرگ شدن حجم جنس بدون آن که جسم دیگری به آن اضافه شود.
تخلخل ثانویهsecondary porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که بعد از نهشته شدن در رسوب به وجود میآید
تخلخل پراکندهscattered porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که بهطور یکنواخت در فلز جوش پخش شده باشد
تخلخل اولیهprimary porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که همزمان با رسوبگذاری در رسوب ایجاد میشود
تخلخل بینِدانهایintergranular porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخل بین دانهها یا اجزای یک سنگ، مانند سنگآوارها و زیستآوارها
تخلخل ثانویهsecondary porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که بعد از نهشته شدن در رسوب به وجود میآید
تخلخل پراکندهscattered porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که بهطور یکنواخت در فلز جوش پخش شده باشد
تخلخل اولیهprimary porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که همزمان با رسوبگذاری در رسوب ایجاد میشود
مادۀ ریزتخلخلmicroporous materialواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که تخلخلهایی با قطر کمتر از دو نانومتر دارد
مادۀ درشتتخلخلmacroporous materialواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که تخلخلهایی با قطر بیش از پنجاه نانومتر دارد
مادۀ میانتخلخلmesoporous materialواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که تخلخلهایی با قطر دو تا پنجاه نانومتر دارد
تخلخل ثانویهsecondary porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که بعد از نهشته شدن در رسوب به وجود میآید
تخلخل پراکندهscattered porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که بهطور یکنواخت در فلز جوش پخش شده باشد
تخلخل اولیهprimary porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخلی که همزمان با رسوبگذاری در رسوب ایجاد میشود
تخلخل بینِدانهایintergranular porosityواژههای مصوب فرهنگستانتخلخل بین دانهها یا اجزای یک سنگ، مانند سنگآوارها و زیستآوارها
متخلخللغتنامه دهخدامتخلخل . [ م ُ ت َ خ َ خ ِ] (ع ص ) زنی که خلخال در پا کند. (آنندراج ). دارای خلخال . (ناظم الاطباء). || عسکر متخلخل ، لشکر پریشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) || ،... دارای فرجه ، ضد متکاثف . (ناظم الاطباء). شیئی که اجزای آن به طور کامل به هم متصل نباشد.خلل و فر
پَرک متخلخلcollet, porous collet, pellet 1واژههای مصوب فرهنگستانپرک حاصل از تزریق بخار به تودۀ دانۀ روغنی پرسشده، قبل از خنک و سخت شدن آن