تخلسلغتنامه دهخداتخلس . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) اختلاس . (زوزنی ). ربودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
تخلصلغتنامه دهخداتخلص . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رهایی یافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهایی یافتن و انفصال و تجرد. (اقرب الموارد) (از المنجد): تخلصت قائبة من قوب ؛ ای بیضة من فرخ ؛ برای کسی مثل زنند که از صاحب خویش جدا شده است . (اقرب الموارد). || انتقال از این بدان . (المنجد). || ج
تخلیصلغتنامه دهخداتخلیص . [ ت َ ] (ع مص ) ویژه کردن . (زوزنی ) (دهار). ویژه و بی آمیغ کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصفیه و جدا کردن چیزی از غیر آن . (اقرب الموارد) (المنجد). || برهانیدن . (زوزنی ) (دهار). رهانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاک کردن و رهانیدن . (آنندراج ).
تخلصفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب میکند و در بیت آخر شعر میآورد، مانند سعدی، حافظ، و خواجو.۲. (ادبی) بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن میآورد.۳. (ادبی) در بدیع، بیتی در قصیده که تغزل و تشبیب را به تنۀ اصلی پیوند میزند.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] خلاص شدن؛ رهایی یافتن.
تخلیصفرهنگ فارسی عمید۱. خلاصه کردن.۲. [قدیمی] رها کردن؛ آزاد ساختن؛ خلاص کردن.۳. [قدیمی] خالص کردن؛ ویژه گردانیدن.
متخلسلغتنامه دهخدامتخلس . [ م ُ ت َ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رباینده . (آنندراج ). رباینده و به زور گیرنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلس شود.
اختلاسلغتنامه دهخدااختلاس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ربودن . (تاج المصادر بیهقی ). مخالسه . تخلس . (زوزنی ). || زود ربودن . سلب کردن . || مؤلف آنندراج آرد: فی الاصطلاح ، ادا کردن است معانی مدح (را) در غزل و یا برعکس . مثال اول ، میرزا صائب گوید:خاکدان دهر مفلس بود از نقد مراددستهابر هم زدی د
ربودنلغتنامه دهخداربودن . [ رُ دَ ] (مص ) به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن . (ناظم الاطباء). به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن . (آنندراج ) (کشف اللغات ) (سروری ). بزور چیزی رااز شخصی بردن . (غیاث اللغات ) (کشف اللغات ) (فرهنگ سروری ). ابزاز. (دهار). اختطاف . (منتهی الارب ). اختل
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گف
متخلسلغتنامه دهخدامتخلس . [ م ُ ت َ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رباینده . (آنندراج ). رباینده و به زور گیرنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلس شود.