تخمهفرهنگ فارسی عمید۱. اصل؛ نژاد؛ تبار.۲. دانههای میان هندوانه، خربزه، یا کدو که آنها را تف میدهند و آجیل درست میکنند.۳. سیاهدانه و امثال آن که روی نان بزنند.
تخمهلغتنامه دهخداتخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) اصل و نژاد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصل . نسل و بدین معنی تخم هم آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). از: تخم + ه (نسبت ). پهلوی تخمک . (حاشیه ٔ برهان چ معین
تخمچهلغتنامه دهخداتخمچه . [ ت ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) سلول ماده که پس از آمیختن با اسپرماتوزوئید تشکیل تخم میدهند. اوول . رجوع به تخم و تخمدان شود.
تخمةلغتنامه دهخداتخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بدهضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناگواری و ناگوار ش
چیتران تخمهلغتنامه دهخداچیتران تخمه . [ ت َ م َ ] (اِخ ) نام سرداری از طایفه ٔ سارگاتیا از معاصران داریوش هخامنشی و این پادشاه در کتیبه ٔ بیستون که به پارسی و عیلامی نوشته شده است وی را دروغ زن خوانده است . رجوع به چیتر تخم و چیتهرن تخم شود.
سیاه تخمهلغتنامه دهخداسیاه تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه . شونیز.(یادداشت بخط مؤلف ). شی نیز. شونوز. حبة السوداء.
مغز تخمهالغتنامه دهخدامغز تخمها. [ م َ زِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی لبوب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
کیان تخمهلغتنامه دهخداکیان تخمه . [ ک َ ت ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) از تخمه ٔ کیان . کیان نژاد. که از نسل کیان است : چو سالار چین دید نستور راکیان تخمه و پهلوان پور را.فردوسی .
تخمه شکستنلغتنامه دهخداتخمه شکستن . [ ت ُ م َ / م ِ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن مغز تخمه با دندان .
تخمه شکستنلغتنامه دهخداتخمه شکستن . [ ت ُ م َ / م ِ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن مغز تخمه با دندان .
تخمه زدهلغتنامه دهخداتخمه زده . [ ت ُ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مبتلی به بیماری تخمه شده باشد. (ناظم الاطباء): مَدیقة؛ گوسپند بیمار و تخمه زده . (منتهی الارب ). || نانی دارای تخمه . (ناظم الاطباء).
تخمه فروشلغتنامه دهخداتخمه فروش . [ ت ُ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که کنجد و سیاهدانه و مصالح نان بفروشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). فروشنده ٔ تخمه . که تخم کدو و هندوانه و جز آن فروشد : چه گویم ز بیداد تخمه فروش که در سینه ام سوخت
دوتخمهلغتنامه دهخدادوتخمه . [ دُ ت ُ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) خشوک و حرامزاده . (ناظم الاطباء). || مولودی که پدر آن سیاه و مادر آن سپید بود و بالعکس . || هر حیوان و نباتی که از دو جنس مختلف بوجود آمده باشد. (ناظم الاطباء). اکدش . اسب دوتخمه . دورگه . که پدر عربی و
چهارتخمهلغتنامه دهخداچهارتخمه . [ چ َ / چ ِ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چهارتخم . || جوشانده ای مرکب از «بارهنگ » و «قدومه »و «سپستان » و «بهدانه »، سینه درد و سرماخوردگی را مفید می باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به چارتخمه شود.
چیتران تخمهلغتنامه دهخداچیتران تخمه . [ ت َ م َ ] (اِخ ) نام سرداری از طایفه ٔ سارگاتیا از معاصران داریوش هخامنشی و این پادشاه در کتیبه ٔ بیستون که به پارسی و عیلامی نوشته شده است وی را دروغ زن خوانده است . رجوع به چیتر تخم و چیتهرن تخم شود.
چارتخمهلغتنامه دهخداچارتخمه . [ ت ُ / م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) چارتخم (قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان ) جوشانده ٔ مخصوص از بارهنگ و سپستان و قدومه و بهدانه که در سرماخوردگی برای نرم کردن اخلاط سینه و رفع سینه درد میخورند. شربتی ا
سیاه تخمهلغتنامه دهخداسیاه تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه . شونیز.(یادداشت بخط مؤلف ). شی نیز. شونوز. حبة السوداء.