گفتندیکشنری فارسی به عربیاخبر , استشهد به , تدرب عليه , تعلق به , تکرار , عميق , فقاعة , فم , قل , لاحظ , لسان , مطلق
تخرجلغتنامه دهخداتخرج . [ ت َ خ َرْ رُ ] (ع مص ) به علم رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). به علم رسیدن و ادب یافتن . (آنندراج ). فرا راه افتادن در علم و ادب و برساخته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدرب در علم و تعلم آن . (اقرب الموارد) (المنجد): تخرج علیه فی الفقه خلق کثیر. (اقرب الموارد).
تمرنلغتنامه دهخداتمرن . [ ت َ م َرْ رُ ](ع مص ) افزون شدن و افزونی کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفضل . (اقرب الموارد). || برکنار بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زیرکی کردن . (از اقرب الموارد). || نرم شدن . (غیاث اللغات ). نرم کردن . (آنندراج ). |