ترالغتنامه دهخداترا. [ ت ِ ] (اِخ ) از جزایر یونان است که شهر سیرنا ازجمله ٔ بلاد آن بود. این جزیره اکنون سانتورن نام دارد. (تاریخ قدیم فوستل دو کولانژ).
ترالغتنامه دهخداترا. [ ت َ ] (اِ) دیوار بلند و رفیع را گویند، مانند دیوار خانه ٔ پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا. (برهان ) (از ناظم الاطباء). دیوار بس رفیع و بلند را گویند مانند دیوار خانه ٔ پادشاهان و دیوار کاروانسرا و حصار قلعه و امثال آن . (فرهنگ جهانگیری ). دیواری بزرگ و سخت باشدکه بسی
ترالغتنامه دهخداترا. [ ت َ ] (اِخ ) یکی از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی سابق در سیبریه ٔ آسیا است که بر ساحل ایرتیش ، یکی از شعب رود اوبی واقع است و 8650 تن سکنه دارد.
ترالغتنامه دهخداترا. [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان امیری بخش لاریجان است که در شهرستان آمل و هیجده هزارگزی شمال خاوری رینه قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارو محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو است . راه مالرو وزیارتگاهی دارد.
چیتریالغتنامه دهخداچیتریا. (اِخ ) شهر کوچکی است در جزیره ٔ قبرس . این شهر در زمان قدیم به نام (کیتره ) معروف و یکی از مهمترین و بزرگترین شهرهای جزیره بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
پترالغتنامه دهخداپترا. [ پ ِ ] (اِخ ) یا وادی موسی . شهر عربستان قدیم میان بحر احمر و بحرالمیت که متعاقباً پایتخت نبطیها و مردم ادوم یا ادومیه و سپس در دوره ٔ تسلط رومیان پایتخت فلسطین سوم بوده است . این شهر در دره ٔ عمیقی از کوه هور قرار داشت و در تجارت میان فینیقیه و فلسطین تأثیر و دخالت ع
پطرالغتنامه دهخداپطرا. [ پ ِ ] (اِخ ) نام شهری در عربستان قدیم که امروز بنام وادی موسی معروف است و در میان بحر احمر و بحرالمیت واقع بود و متوالیاًادومیان و نبطیان و در عصر استیلاء رومیها فلسطین سوم آنرا پایتخت خود کردند آن شهر به طبقات در دره ٔ عمیق کوه هور ساخته شده بودو با فینیقیه و فلسطین
تراپلغتنامه دهخداتراپ . [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) بلوکی از ایالت «سِن اِ اواز» در ولایت ورسای است . 4950 تن سکنه دارد و راه آهن از این نقطه می گذرد.
ترأبللغتنامه دهخداترأبل . [ ت َ رَءْ ب ُ ] (ع مص ) دزد شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تلصص . (اقرب الموارد) (المنجد). || بی سردار و حاکم کارزار کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیری نمودن و مانند شیر غریدن . (از المنجد). رجوع به ترابل شود.
ترأیلغتنامه دهخداترأی . [ ت َ رَءْ ئی ] (ع مص ) دیدن در آینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). || پیش آمدن کسی تا دیده شود. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیش آمدن کسی را تا ببیند او را. || مایل شدن به رأی کسی : هو یترأی برأی فلان . (اقرب الموارد). مایل شدن به رأ
ترانه تراشلغتنامه دهخداترانه تراش . [ ت َ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) ترانه ساز. آهنگ ساز : خرک ترانه تراش است و من خرانه تراش خرانه هاست که در خر همی کنم انشاء.سوزنی .
ترابُرد ترایاختهایtranscellular transportواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی مواد از لایههای یاختهای با عبور از میان یاختهها
چتهلغتنامه دهخداچته . [ چ ِ ت َ / ت ِ ] (ادات استفهام )مخفف چیست ترا؟ یعنی چه میشود ترا؟ چه عیب و نقصی است ترا؟ چه بیماریی است ترا؟ چه گرفتاریی است ترا؟
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در ترا
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
ترازمندلغتنامه دهخداترازمند. [ ت َ م َ ] (ص ) فرهنگستان ایران این کلمه را بجای متعادل گرفته است . صفت جسمی که در حالت تعادل باشد.
دکترالغتنامه دهخدادکترا.[ دُ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) درجه ٔ دکتری . دکتری . اجتهاد. (فرهنگ فارسی معین ).
دمترالغتنامه دهخدادمترا. [ دِ م ِ ] (اِخ ) در یونان رب النوع غله را بدین اسم می نامیدند. (از ایران باستان ج 1 ص 439).
تاترالغتنامه دهخداتاترا. (اِخ ) مجموع ارتفاعات جبال کاراپات واقع مابینا سلواکی و گالیس بارتفاع 2663 گز.
خالاسترالغتنامه دهخداخالاسترا. (اِخ ) نام ناحیه ای است در مقدونیه که مردی بنام لیم نوس از آنجا برخاست ، و توطئه ای بر ضد اسکندر ترتیب داد و قضیه بوسیله ٔ نیکوماخوس که معشوق او بود کشف شد. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1675).