تراجعلغتنامه دهخداتراجع. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) بهم بازگشتن . (زوزنی ). با یکدیگر واپس آمدن . (دهار). بیکدیگر بازگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازگشتن و منقلب ش
تراجعفرهنگ فارسی عمید۱. بهعقب برگشتن؛ بازگشتن.۲. برگشتن به جای خود.۳. در کاری یا امری به یکدیگر مراجعه و گفتگو کردن.
تروجةلغتنامه دهخداتروجة. [ ت َ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است به مصر از کوره ٔ بحیرة، از اعمال اسکندریه که بیشتر در آن «کمون » زراعت می شود و آنرا ترنجه گویند. (از معجم البلدان ). نام قریه ای بفاصله ٔ شش ساعت از اسکندریه . (ابن بطوطه ). رجوع به مراصدالاطلاع شود.
طرازةلغتنامه دهخداطرازة. [ طِ زَ ](ع اِمص ) حرفت طَراز. پیشه ٔ نگارگر. || برودری . ج ، طَرازات ، طرائز. || شغل برودری . دوزنده . (دزی ج 2 ص 35).
تخاطبلغتنامه دهخداتخاطب . [ ت َ طُ ] (ع مص )با یکدیگر در روی سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). تکالم و تراجع کلام . (قطر المحیط).
متراجعلغتنامه دهخدامتراجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) سپس پایگی بازگردنده . (آنندراج ). بازگشته و برگردنده . (ناظم الاطباء) : آن فر و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت و متراجع گشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 104). و رجوع به تراجع شود.
متراجعلغتنامه دهخدامتراجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) سپس پایگی بازگردنده . (آنندراج ). بازگشته و برگردنده . (ناظم الاطباء) : آن فر و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت و متراجع گشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 104). و رجوع به تراجع شود.