تراملغتنامه دهخداترام . [ ت َ ] (ع اِ) این کلمه بعلت مهجور بودن وزن و الفاظ کلمه ٔ «تراموای » در زبان عرب ، در فرهنگستان پادشاهی مصر بجای تراموای پذیرفته شده است . رجوع به نشوء اللغة و رجوع به تراموای شود.
ترامفرهنگ فارسی عمیدنقطههای ریز یا درشت تشکیلدهندۀ عکسهای سیاهوسفید که براساس اندازۀ خود، موجب پیدایش نقاط تیره و روشن میشوند.
ترؤملغتنامه دهخداترؤم . [ ت َ رَءْ ءُ ] (ع مص ) بخشودن و مهربان شدن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ترحم بر کسی . (اقرب الموارد) (المنجد). || ناله کردن و آرزومند شدن ناقه به بچه . (از اقرب الموارد). || مشتاق شدن به چیزی . (از المنجد).
تروملغتنامه دهخداتروم . [ ت َ رَوْ وُ م ُ ] (ع مص ) سخریه کردن به کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترویملغتنامه دهخداترویم . [ ت َرْ ] (ع مص ) درنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جویان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). طالب و جوینده ٔ چیزی گردانیدن کسی را. || اراده ٔ چیزی نمودن بعد از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ، اِ) توانا و سخت که توانائی او به انتها رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ) شتری که قوتش بتمام و کمال رسیده باشد. (منتهی الارب ) (المنجد). || یا آنکه وقت خوردن سرش بلرزد. (منتهی الارب ).
ترامبلادلغتنامه دهخداترامبلاد. [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) مرکز بخشی در ناحیه ٔ روشه فور واقع در مغرب ایالت شارانت ماریتیم فرانسه است .
ترامبلیلغتنامه دهخداترامبلی . [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر علوم طبیعی است که در سال 1784 م . در شهر ژن ایتالیا درگذشت . وی در تاریخ طبیعی اثر چندی تدوین کرد و در این فن به کشفیات متعددی موفق گردید. (از قاموس الاعلام ترکی
احترامگذارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ترامگذار، ارادتمند، حقیر، نوکرانه، عابد، مؤدب، رعایت کننده بااحترام ◄احتراماً▼
ترانبلادلغتنامه دهخداترانبلاد. [ تْرام ْ / ت ِ رام ْ بْلا / ب ِ ] (اِخ ) مرکز بخشی از ولایت روشه فور است که در ایالت شارانت ماریتیم فرانسه واقع است و 4350 تن سکنه دارد.
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ، اِ) توانا و سخت که توانائی او به انتها رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ) شتری که قوتش بتمام و کمال رسیده باشد. (منتهی الارب ) (المنجد). || یا آنکه وقت خوردن سرش بلرزد. (منتهی الارب ).
ترامبلادلغتنامه دهخداترامبلاد. [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) مرکز بخشی در ناحیه ٔ روشه فور واقع در مغرب ایالت شارانت ماریتیم فرانسه است .
ترامبله - له - گونسلغتنامه دهخداترامبله - له - گونس . [ تْرا / ت ِ ل ِ ل ِ گ ُ ن ِ ] (اِخ ) بلوکی است در ناحیه ٔ پونتواز واقع در شمال ایالت «سِن اِاواز» فرانسه با 95000 تن سکنه .
اجتراملغتنامه دهخدااجترام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اِجرام . ذنب و گناه ورزیدن . جرم کردن . گناه کردن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بار خرما بریدن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || حزر. تخمین کردن و اندازه کردن بار خرما را بر درخت : اجترم النخل . (منتهی الارب ). || کسب کردن : اجترم لا
احتراملغتنامه دهخدااحترام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حرمت داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر). بزرگ داشتن . بزرگ داشت . پاس . توقیر. حرمت : او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پدر او را از هرات بحضرت آوردند و بنظر احترام ملاحظه فرمودن
ذوی الاحتراملغتنامه دهخداذوی الاحترام . [ ذَ وِل ْ اِ ت ِ ] (ع ص مرکب ) صاحبان حرمت : حکام ذوی الاحترام .
هتک احتراملغتنامه دهخداهتک احترام . [ هََ ک ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به هتک حرمت شود.