ترفعلغتنامه دهخداترفع. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برتری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برتری کردن . (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) :
ترفعفرهنگ فارسی عمید۱. بلندی جستن؛ به بلندی گراییدن.۲. خود را از دیگران برتر دانستن.۳. بلند شدن.۴. بلندمرتبه شدن.۵. سربلندی.۶. غرور؛ تکبر.
ترفعفرهنگ مترادف و متضاد۱. برتری جستن ۲. خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن ۳. برتریداشتن، برتر بودن، سر بودن
ترفئةلغتنامه دهخداترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (اِخ ) سنة الترفئة؛ نام سال چهارم ازهجرت بزمان رسول (ص ). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترفئةلغتنامه دهخداترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (ع مص ) ترفئة بالرفاء و البنین ؛ گفتن بوجه دعا در زناشوئی ؛ یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فا کَسی [بکسی ] گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح . (از زوزنی ). گفتن «بالرفاء و البنین » برای کسی ؛ یعنی اتفا
ترفهلغتنامه دهخداترفه . [ ت َ رَف ْ ف ُه ْ ] (ع مص ) آسودگی و دولتمندی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برآسوده و تن آسان شدن . (ناظم الاطباء). استراحت و تنعم . (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و تمتع و ترفه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنه ساکن شده . (جهانگشای جوینی ).
ترفةلغتنامه دهخداترفة. [ ت ُ ف َ ] (ع اِ) تازگی از نعمت و آسایش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعمت . (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش . (از المنجد). || طعام خوشمزه . || تحفه و ارمغان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تحفه و چیزتازه . (منتهی الارب ). || تندی میانه ٔ لب برین . (منتهی الارب ) (آنند
ترفیحلغتنامه دهخداترفیح . [ ت َ ] (ع مص ) بالرفاء و البنین گفتن کسی را، و همزه به حا قلب شده است . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی ترفیة است . (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفیة شود.
مترفعلغتنامه دهخدامترفع. [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برافراخته شده و بلند کرده شده . || متکبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفع شود.
تیفعلغتنامه دهخداتیفع. [ ت َ ی َف ْ ف ُ ] (ع مص ) بر پشته برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : ترفع فلان و تیفع. (اقرب الموارد).
ترنحلغتنامه دهخداترنح . [ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ع مص ) یاویدن از مستی و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متمایل شدن از مستی و جز آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || میل کردن بر کسی به ترفع و تطاول . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || اندک نوشیدن شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج )
منازعهلغتنامه دهخدامنازعه . [ م ُ زَ / زِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) منازعة. منازعت . (از ناظم الاطباء). مخاصمه . خصومت . نزاع . تنازع . زد و خورد. منازعة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از سر تکبر و ترفع
مخاصمةلغتنامه دهخدامخاصمة. [ م ُ ص َ م َ ] (ع مص ) مخاصمه . با کسی خصومت کردن . (زوزنی ). با کس داوری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). با یکدیگر خصومت کردن . (ترجمان القرآن ). پیکار کردن با کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مجادله و منازعه . (از اقرب الموارد). مخاصمه . با هم خصومت و دشمنی کردن . (غی
مترفعلغتنامه دهخدامترفع. [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برافراخته شده و بلند کرده شده . || متکبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفع شود.
مسترفعلغتنامه دهخدامسترفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرفاع . آنکه رفع و برداشتن چیزی خواهد از کسی . (منتهی الارب ). خواهنده ٔ بالابردن چیزی . (اقرب الموارد). رجوع به استرفاع شود.