ترقهلغتنامه دهخداترقه . [ ت َرَق ْ ق َ / ق ِ ] (اِ) کاغذی به چند تای مثلث تاشده در میان آن باروت سیاه و در شکم آن سوراخی و در سوراخ ، فتیله ای بباروت آلوده تعبیه کنند و چون آن فتیله راآتش دهند کاغذ بترکد و آوازی سخت برآرد، و این نوعی آتش بازی است ، و ترقه فرن
ترقهلغتنامه دهخداترقه . [ ت ُ ق َ / ق ِ ] (اِ) طرقه . مرغی است سیاهرنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغه شود.
ترقهفرهنگ فارسی عمیدهریک از وسایل بازی که دارای قدرت انفجار ضعیفی هستند و بر اثر ضربه یا حرارت، منفجر شده و تولید صدا میکند.
ترقحلغتنامه دهخداترقح . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) کسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) ورزیدن و فراهم آوردن برای عیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسب کردن برای عیال . (از اقرب الموارد) (از المنجد): هو یترقَّح ُ لعیاله ؛ یکتسب لهم . (اقرب الموارد).
ترقعلغتنامه دهخداترقع. [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) ورزیدن و فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت . (از متن اللغة) (از المنجد). تکسّب . (از اقرب الموارد).
ترقیحلغتنامه دهخداترقیح . [ ت َ ] (ع مص ) اصلاح کردن مال را، یقال : فلان یرقح ماله و عیشه ؛ ای یصلحه . (از اقرب الموارد). نیکویی سیاست و تیمار داشتن شتران را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به اصلاح آوردن معیشت . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
ترقیعلغتنامه دهخداترقیع. [ ت َ ] (ع مص ) پاره در جامه دادن . (زوزنی ). درپی نهادن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و منه و یقال : رقع دنیاه بآخرته . (اقرب الموارد). پینه زدن جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || جاهای گری شتر را به قطران مالیدن
ترقۀ خطdetonatorواژههای مصوب فرهنگستانابزاری که در مواقع اضطراری، در هنگام عبور چرخ قطار از روی آن، با ایجاد انفجاری کوچک، راننده را از خطر آگاه میکند متـ . ترقه
طریقه ٔ محترقهلغتنامه دهخداطریقه ٔ محترقه . [ طَ ق َ / ق ِ ی ِ م ُ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد منجمین مدت طی کردن قمر مسافت این پانزده درجه از نوزدهم درجه ٔ میزان که محل هبوط شمس است تا سوم درجه ٔ عقرب که محل هبوط قم
خمسه ٔ مسترقهلغتنامه دهخداخمسه ٔ مسترقه . [ خ َ س َ / س ِ ی ِ م ُ ت َ رَ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پنجی . فنجی . پنجه ٔ دزدیده . رجوع به پنجه ٔ دزدیده شود.
محترقهفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رِ قِ یا قَ) [ ع . محترقة ] (اِفا.) مؤنث محترق . ؛ مواد ~ موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود.