ترنالغتنامه دهخداترنا. [ ت ُ ] (اِ) جامه ٔ بهم تافته و مانند طناب کرده که چون تر کنند و بدان زنند، سخت مولم بود و گمان می کنم از کلمه ٔ دُرَّه ٔ تازی آید. || ترنا بازی ، بازیی از آن کودکان که بازنده را با آن زنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترنافرهنگ فارسی معین(تُ) (اِ.) شال کمر یا هر پارچه ای که آن را مانند گیسو بافته ، شلاق مانندی درست کنند و در بازی ترنابازی ، بازنده را با آن بزنند.
ترنگا ترنگلغتنامه دهخداترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی دادن کمان خیزد. (شرفنامه ٔ
تپه ترینالغتنامه دهخداتپه ترینا. [ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ). در تداول خانگی ، آدمئی فربه و تنبل و آسایش جوی که هیچ کار نداند و نکند و دائم بر یک جای نشسته بود. فربهی و نرم و کاهل و سست . (یادداشت بخط مرحوم
ترناوذیلغتنامه دهخداترناوذی . [ ت ُ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به ترناوه که قریه ای است از قراء بخارا. (از سمعانی ).
ترناولیلغتنامه دهخداترناولی . [ ت َ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی از بخش مراوه تپه است که در شهرستان گنبد قابوس و 11 هزارگزی خاور مراوه تپه و در کنار رودخانه ٔاترک قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ترنابلغتنامه دهخداترناب . [ ت ِ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان و در 21 هزارگزی شمال باختری لک لک ، مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و گرمسیراست . و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ
ترناسلغتنامه دهخداترناس . [ ت َ ] (اِ صوت ) صدایی را گویند که هنگام تیرانداختن از چله ٔ کمان برآید. (فرهنگ جهانگیری ). (فرهنگ رشیدی ). صدا و آوازی باشد که بوقت تیرانداختن از چله ٔ کمان برآید. (برهان ) (ناظم الاطباء). صدای انداختن تیر ازچله ٔ کمان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اما درشعر فرد
ترنانهلغتنامه دهخداترنانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) نانخورش را گویند و آنرا به تازی ادام خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). نان خورش را گویند یعنی هر چیز که آن را با نان توان خورد همچو ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن و به عربی ادام خوانند. (برهان ). ادام و نانخورش .
ترناوذیلغتنامه دهخداترناوذی . [ ت ُ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به ترناوه که قریه ای است از قراء بخارا. (از سمعانی ).
ترناولیلغتنامه دهخداترناولی . [ ت َ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی از بخش مراوه تپه است که در شهرستان گنبد قابوس و 11 هزارگزی خاور مراوه تپه و در کنار رودخانه ٔاترک قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ترنابلغتنامه دهخداترناب . [ ت ِ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان و در 21 هزارگزی شمال باختری لک لک ، مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و گرمسیراست . و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ
ترناسلغتنامه دهخداترناس . [ ت َ ] (اِ صوت ) صدایی را گویند که هنگام تیرانداختن از چله ٔ کمان برآید. (فرهنگ جهانگیری ). (فرهنگ رشیدی ). صدا و آوازی باشد که بوقت تیرانداختن از چله ٔ کمان برآید. (برهان ) (ناظم الاطباء). صدای انداختن تیر ازچله ٔ کمان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اما درشعر فرد
ترنانهلغتنامه دهخداترنانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) نانخورش را گویند و آنرا به تازی ادام خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). نان خورش را گویند یعنی هر چیز که آن را با نان توان خورد همچو ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن و به عربی ادام خوانند. (برهان ). ادام و نانخورش .