ترنجیدنلغتنامه دهخداترنجیدن . [ ت ُ رُ / ت َ رَدَ ] (مص ) از ترنج +یدن ،پسوند مصدری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). سخت درهم کشیده و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی سخت و درهم کشیدن و تنگ گرفتن و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن . (انجمن آرا)
طرنجیدنلغتنامه دهخداطرنجیدن . [ طُ رَ دَ ] (مص ) چین و شکن یافتن . ترنجیدن . آژنگ افتادن : طرنجیدن ، علامت خاصه ٔ لقوه ٔ تشنجی است که حاستها بر حال خویش باشد و پوست عضله ٔ روی سخت باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر عضله ٔ صدغ و عضله ٔ روی و عضله ٔ پیشانی را صلب و طرنجیده
ترنجانیدنلغتنامه دهخداترنجانیدن . [ ت ُ رُ دَ ] (مص ) درهم کشیدن . بخسانیدن . متعدی ترنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترنجیدن شود.
درترنجیدنلغتنامه دهخدادرترنجیدن . [ دَ ت ُ رُ دَ ] (مص مرکب ) ترنجیدن . درهم کشیده شدن . فشرده شدن . دارای چین و شکنج شدن . اقرعفاف . تقرعف . تقفع. تکربش . تکفت . تَکَوّی . تمعز. کَزازة. کُزوزة. کَصیص . کَنبَثَة. (منتهی الارب ): استقفاف ؛ درترنجیدن و خشک شدن از پیری . اقرنباع ، اکمهلال ؛ درترنجیدن