ترنگلغتنامه دهخداترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی
ترنگلغتنامه دهخداترنگ . [ ت ِ رَ ] (ص ) خوب و خوش و زیبا و نکو را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خوب و خوش و زیبا. (فرهنگ جهانگیری ). خوش و زیبا. (فرهنگ رشیدی ). خوب و خوش و زیبا و تر وتازه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : لاجرم چون چنین گران جانم ناخوش و نا
ترنگلغتنامه دهخداترنگ . [ ت ُ رَ ] (اِ) مرغ دشتی را گویند و آنرا تورنگ نیز نویسند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مرغ و خروس صحرایی باشد که آنرا تذرو خوانند. (برهان ). تورنگ و تذرو و کبک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تورنگ و تذرو شود. || بمعنی بندی خانه وزندان
ترنگفرهنگ فارسی عمید۱. صدای زهِ کمان هنگام تیر انداختن: ◻︎ ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر / دریده مغز پیل و زهرۀ شیر (نظامی۲: ۱۸۸).۲. صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن.
ترنگا ترنگلغتنامه دهخداترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی دادن کمان خیزد. (شرفنامه ٔ
چترنگلغتنامه دهخداچترنگ . [ چ َ رَ ] (اِ) شترنگ .شطرنج . کریستنسن گوید: ...متن بعضی از این رمانها که از تاریخ ساسانیان حکایت میکند و در آخرین قرن سلطنت این دودمان تألیف یافته ، موجود است ولی نگارش آن از قرون بعد از انقراض ساسانی است ، مانند «کارنامک اردشیری پاپکان » و «ماذیگان ی چترنگ » [ قصّ
پترنیلغتنامه دهخداپترنی . [ پ ِ رُ ] (اِخ ) یا پرین یا پرنل . دوشیزه ٔ شهید در قرن اول میلادی . وی بموجب اساطیر دینی دختر سن پیر است و ذکران وی در 30 ماییوس واقع است .
ترنیلغتنامه دهخداترنی . [ ت َ رَن ْ نی ] (ع مص ) پیوسته نگریستن به سوی محبوب خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترنیلغتنامه دهخداترنی . [ ت ِ ] (اِخ ) شهر و مرکز ولایتی است در ایالت اومبری ایتالیا که 84400 تن سکنه دارد. این شهر در حوالی آبشار ولینو واقع است و دارای کارخانه ٔ تصفیه ٔ فلزات میباشد.
ترنگا ترنگلغتنامه دهخداترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی دادن کمان خیزد. (شرفنامه ٔ
ترنگبینلغتنامه دهخداترنگبین . [ ت َ رَ گ َ ] (اِ)ترنجبین . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ترنجبین است : و آنرا به عربی من گویند و معرب آن ترنجبین است . (از انجمن آرا). و رجوع به ترانگبین و ترنجبین شود.
ترنگیدنلغتنامه دهخداترنگیدن . [ ت ُ رُ / رَ دَ ] (مص ) صدا و آواز کردن چله ٔ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن . (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی : ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بودفضای معرکه همچون دکان آهنگر. <p
ترنگانلغتنامه دهخداترنگان .[ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) بادرنگبویه و بالنگبویه باشد وترنجان معرب آن است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آن را به عربی مفرح القلب المحزون خوانند. (برهان ). و رجوع به ترنجان شود.
ترنگانیدنلغتنامه دهخداترنگانیدن . [ت ُ رُ / رَ دَ ] (مص ) مصدر ترنگ است و بمعنی بصدا درآوردن چله کمان باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ترنگ کردن و برانگیزانیدن و جهانیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنگ شود : باز شعریش بر تر
تورنگلغتنامه دهخداتورنگ . [ رَ ] (اِ) خروس صحرائی را گویند که تذروباشد. (برهان ) (آنندراج ). خروس صحرائی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). بعضی به معنی تذرو گفته اند مرادف ترنگ مرقوم . (فرهنگ رشیدی ). همان تذرو است که او را ترنگ نیز گفته اند و خروس دشتی خوانند... . (انجمن آرا). قرقاول و خروس
ترنگبینلغتنامه دهخداترنگبین . [ ت َ رَ گ َ ] (اِ)ترنجبین . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ترنجبین است : و آنرا به عربی من گویند و معرب آن ترنجبین است . (از انجمن آرا). و رجوع به ترانگبین و ترنجبین شود.
ترنگیدنلغتنامه دهخداترنگیدن . [ ت ُ رُ / رَ دَ ] (مص ) صدا و آواز کردن چله ٔ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن . (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی : ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بودفضای معرکه همچون دکان آهنگر. <p
ترنگ تپهلغتنامه دهخداترنگ تپه . [ ت ُ رَ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان استراباد رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان و 20 هزارگزی شمال خاوری گرگان قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول
ترنگ سرلغتنامه دهخداترنگ سر. [ ت ُ رَ س َ ] (اِخ ) نام کوهی به مازندران . و رجوع بمازندران رابینو بخش انگلیسی ص 153 و ترجمه ٔ وحید ص 204 شود.
ترنگا ترنگلغتنامه دهخداترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی دادن کمان خیزد. (شرفنامه ٔ
چترنگلغتنامه دهخداچترنگ . [ چ َ رَ ] (اِ) شترنگ .شطرنج . کریستنسن گوید: ...متن بعضی از این رمانها که از تاریخ ساسانیان حکایت میکند و در آخرین قرن سلطنت این دودمان تألیف یافته ، موجود است ولی نگارش آن از قرون بعد از انقراض ساسانی است ، مانند «کارنامک اردشیری پاپکان » و «ماذیگان ی چترنگ » [ قصّ
شترنگلغتنامه دهخداشترنگ . [ ش َ رَ ] (اِ) شترنج .معرب آن شطرنج است . بر وزن و معنی شطرنج و آن بازیی باشد مشهور و معروف که آن را حکیم داهر هندی یا پسراو در زمان انوشیروان اختراع کرده بود و ابوزرجمهر (بزرگمهر) در برابر آن نرد را ساخت و شطرنج معرب آن باشد و نزد محققین نرد اشاره به جبر است و شطرنج
شفترنگلغتنامه دهخداشفترنگ . [ ش َ رَ ] (اِ مرکب ) میوه ٔ سرخ و سپید و زردی مایل مابین شفتالو و زردآلو. (ناظم الاطباء). چیزی است مانند شفتالو بیشتر سرخ و سفید. (از فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ). نوعی از شفتالو. شلیل . (آنندراج ) (انجمن آرا). تالانک . رنگینان . زلیق . شلیر. شلیل . شبته رنگ . میوه
سترنگلغتنامه دهخداسترنگ . [ س َ رَ ] (اِ)مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزله ٔ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن . و هر کس آن ر
ماترنگلغتنامه دهخداماترنگ . [ ت ُ / ت ِ رِ / رَ ] (اِ) مارمولک . چلپاسه . (فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه را گویند و بعضی گویند سام ابرص است که نوعی از چلپاسه باشد. چون شکم او را بشکافند و بر گزندگی عقرب نهند در ساعت درد ساکن شود. (ب