ترنگاترنگفرهنگ فارسی عمید۱. صدای انداختن تیرهای پیاپی از کمان.۲. آواز تارهای ساز: ◻︎ ترنگاترنگی که زد ساز او / به از زند زرتشت و آواز او (نظامی۵: ۸۹۴).
دنگادنگلغتنامه دهخدادنگادنگ . [ دَ دَ ] (ص مرکب ) مستوی و برابر و راست و زانوبزانو و سربسر و متصل و پیوسته . (ناظم الاطباء). دو چیز مساوی و هم وزن . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 418). || (اِ صوت ) دنگ دنگ . درنگادرنگ . ترنگاترنگ .<br
ترنگا ترنگلغتنامه دهخداترنگا ترنگ . [ ت َ رَ ت َ رَ ] (اِ صوت مرکب )اسم صوت از ترنگ + الف واسطه + ترنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صدای انداختن تیرهای پی در پی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || آواز چله ٔ کمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). آوازی که از چاشنی دادن کمان خیزد. (شرفنامه ٔ
درنگادرنگلغتنامه دهخدادرنگادرنگ . [ دَ رَ دَ رَ / دِ رَ دِ رَ ] (اِ صوت ) (از: درنگ + َا + درنگ ) ترنگاترنگ . آواز کردن زه کمان . (ناظم الاطباء). صدای طبل و کوس که پیاپی بنوازند. (از شعوری ج 1 ص 439</spa
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ رَ / دَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به درقة شود. || سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. (غیاث ) (آنندراج ) . سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و تُرس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و تُرس اع
درفشندهلغتنامه دهخدادرفشنده . [ دِ رَ ش َ دَ / دِ ] (نف ) درخشنده . روشن . تابدار. (ناظم الاطباء). متلألی ٔ. مضی ٔ : کسی که خواهد تا فضل تو بپوشاندگو آفتاب درفشنده را به گل اندای . فرخی .بر آمد ز هام