ترپولغتنامه دهخداترپو. [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور علیا، در بخش رودسر شهرستان لاهیجان که 38 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ترپولغتنامه دهخداترپو. [ تْرُ / ت ِ رُ پ ُ] (اِخ ) نام آلمانی اپاوا ، یکی از شهرهای چکسلواکی . || کنگره ٔ ترپو، که از 20 اکتبر تا 20 دسامبر 1820 م . با حضور
ثرولغتنامه دهخداثرو. [ ث َرْوْ ] (ع مص ) بسیار شدن . || بسیار گردانیدن . بسیار عدد گردانیدن چیزی را. || زیاده کردن مال و غیر آن . || به بسیاری غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
تریولغتنامه دهخداتریو. [ ت َ ] (اِ) با واو مجهول پارچه و جامه ٔ سفید باریک را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). پارچه و جامه ٔ سبک نازک . (ناظم الاطباء).
ترؤدلغتنامه دهخداترؤد. [ ت َ رَءْ ءُ ] (ع مص ) بحرکت آمدن و وزیدن باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بحرکت آمدن باد و به چپ و راست متمایل شدن آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برخاستن ، پس لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سایه افکندن و
ترؤملغتنامه دهخداترؤم . [ ت َ رَءْ ءُ ] (ع مص ) بخشودن و مهربان شدن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ترحم بر کسی . (اقرب الموارد) (المنجد). || ناله کردن و آرزومند شدن ناقه به بچه . (از اقرب الموارد). || مشتاق شدن به چیزی . (از المنجد).
ترؤسلغتنامه دهخداترؤس . [ ت َ رَءْ ءُ ] (ع مص ) رئیس شدن . (زوزنی ) (اقرب الموارد) (المنجد). مهتر گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تروسلغتنامه دهخداتروس . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ تُرْس بمعنی سپر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به تُرْس شود.
ترودهلغتنامه دهخداتروده . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ) توده و پشته و تپه . (ناظم الاطباء). || جفت و زوج و دوگانه . (ناظم الاطباء). مصحف ترووه است . رجوع به همین کلمه شود.
اخضردیکشنری عربی به فارسیسبز , خرم , تازه , ترو تازه , نارس , بي تجربه , رنگ سبز , (در جمع) سبزيجات , سبز شدن , سبز کردن , سبزه , چمن , معتدل
تریرلغتنامه دهخداتریر. [ ت ْ ی ِ ] (اِخ ) ترِو . شهری است در آلمان ، بر کنار رود موزل که 81700 تن سکنه دارد. در این شهر آثاری از ساختمانهای مخروب دوره ٔتسلط روم متعلق به قرن اول و کلیسای بزرگی متعلق به قرن 14 - <span class="h
حرف تفضیللغتنامه دهخداحرف تفضیل . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: تاء و راء است که در اواخر صفات معنی ترجیح و تفضیل دهد، چنانکه عالم ترو توانگرتر. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 167).
زمولغتنامه دهخدازمو. [ زُ / زَ ] (اِ) این لغت از اضداد است بمعنی گِل ترو خشک هر دو آمده است که به عربی طین گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ جهانگیری ). در مؤید بمعنی گل تر و خشک آمده و در فرهنگ به این معنی به فتح زا آورده و
رودکلغتنامه دهخدارودک . [ دَ ] (اِ) جانوری است که هرچندش بزنند فربه شود و آنرا بترکی وشق خوانند و از پوستش پوستین سازند. (جهانگیری ). وشق را گویند و آن جانوری است که از پوستش پوستین سازند. گویند هر چند او را بیشتر زنند فربه ترو پوستش نفیس تر گردد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشق ش
ترور کردنلغتنامه دهخداترور کردن . [ ت ِ رُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قتل سیاسی با اسلحه . و رجوع به ترور شود.
ترؤدلغتنامه دهخداترؤد. [ ت َ رَءْ ءُ ] (ع مص ) بحرکت آمدن و وزیدن باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بحرکت آمدن باد و به چپ و راست متمایل شدن آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برخاستن ، پس لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سایه افکندن و
ترؤملغتنامه دهخداترؤم . [ ت َ رَءْ ءُ ] (ع مص ) بخشودن و مهربان شدن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ترحم بر کسی . (اقرب الموارد) (المنجد). || ناله کردن و آرزومند شدن ناقه به بچه . (از اقرب الموارد). || مشتاق شدن به چیزی . (از المنجد).
تروسلغتنامه دهخداتروس . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ تُرْس بمعنی سپر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به تُرْس شود.
ترودهلغتنامه دهخداتروده . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ) توده و پشته و تپه . (ناظم الاطباء). || جفت و زوج و دوگانه . (ناظم الاطباء). مصحف ترووه است . رجوع به همین کلمه شود.
مترولغتنامه دهخدامترو. [ م ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن اززیرزمین بگذرد. مترو مختصر شده ٔ کلمه ٔ متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیرزمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را به یکدیگر مربوط میسازد. اکنون غالب شهرهای مهم دنیا دارای مترو (راه آهن
کاگلیوسترولغتنامه دهخداکاگلیوسترو. [ ی ُ رُ ] (اِخ ) ژزف بالسامو طبیب ایتالیائی . وی در شعبده بازی معروف بوده است . در پالرم به سال 1743 متولد و در 1795 درگذشت .
لروبوترولغتنامه دهخدالروبوترو. [ ل ُ ب ُ ت ِ ] (اِخ ) (لو) کرسی بخش در «لوآرسفلی ». از ولایت نانت به فرانسه . دارای 3052 تن سکنه .
مونترولغتنامه دهخدامونترو. [ مُن ْ ت ِ رُ ] (اِخ ) مرکز بخشی است از ایالت «سن -اِ-مارن » در فرانسه که در ملتقای رود سن و «ایون » واقع است و 9315 تن سکنه و کلیسائی از قرن چهاردهم و شانزدهم دارد. و آن را «مونترو-فو-ایون » نیز نامند. ناپلئون اول در سال <span class