ترک جوشلغتنامه دهخداترک جوش . [ ت ُ ] (اِ مرکب ) گوشت نیم پخته . (برهان ) (ناظم الاطباء). لحم نیم خام چه ترکان نیم خام گذارند و می گویندگوشت مهرا قوت نمی باشد. (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). کنایه از یخنی نیم خام است . چه ترکان گوشت را نیم خام خورند و نمی گذارند که مهرا سازند و می گویند گوشت مهرا
ترق ترقلغتنامه دهخداترق ترق . [ ت ِ رِ ت ِ رِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز تیر سقف آنگاه که شروع به شکستن کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حکایت آواز برخورد دو چیز عموماً.
طریق طریقلغتنامه دهخداطریق طریق . [ طِرْ ری طِرْ ری ] (ع صوت مرکب ) بجای طرقواکه فعل امر است استعمال کنند. رجوع به طرقوا شود.
جوشلغتنامه دهخداجوش . (اِ) جوشش . غلیان . فوران . (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که از جوشیدن باشد. (برهان ). با لفظ زدن و کردن و گرفتن و بلند شدن و برخاستن و دمیدن و افتادن و نهادن و ریختن مستعمل و همچنین بجوش آمدن . (آنندراج ) : دیدم از دورگروهی همه دیوانه و مست
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ رَ ] (ع مص )در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد و در 6 هزار و 500 گزی جنوب باختری هروآباد و دو هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و <span class=
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از مضافات آذربایجان . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء). قصبه ای است از دهستان کندوان که در بخش ترک شهرستان میانه و 23 هزارگزی شمال میانه و <span class
ترکلغتنامه دهخداترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان میانه است که در شمال خاوری شهرستان مزبور قرار دارد. این بخش از شمال به شهرستان سراب و از جنوب و خاور به شهرستان خلخال و از باختر به بخش ترکمان محدود است . آب و هوای این بخش بواسطه ٔ کوهستانی بودن ، ییلاقی و سردسیر است و
دخترکلغتنامه دهخدادخترک . [ دُ ت َ رَ ] (اِ مصغر) دختر کوچک . دخترچه . دختربچه ٔ کودک . مادینه ٔ خردسال : تو چو یکی زنگی ناخوب و پیردخترکان تو همه خوش و شاب زادن ایشان ز تو ای گنده پیرهست شگفتی چو ثواب از عقاب تا تو نیایی ننمایند هیچ دخترکان رویک
دره ٔ اشترکلغتنامه دهخدادره ٔ اشترک . [ دَرْ رَ ی ِ اُ ت ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است در دره ٔ چالوس ، به کرج . (یادادشت مرحوم دهخدا).
دورترکلغتنامه دهخدادورترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) کمی دورتر. اندکی دورتر : چون بر حافظخویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک . حافظ.|| بسیار دورتر، به این معنی «کاف » برای تعظیم باشد. (غیاث ).
حد مشترکلغتنامه دهخداحد مشترک . [ ح َدْ دِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جزئی که میان دومقدار بوده پایان یکی و آغاز دیگری بشمار آید، و باید مخالف هر دو مقدار باشد. (تعریفات جرجانی ص 56).
حسن ترکلغتنامه دهخداحسن ترک . [ ح َ س َ ن ِ ت ُ ] (اِخ ) شاعر، شاه عباس او را سگ لوند لقب داد. (ذریعه ج 9 ص 241 از آتشکده ٔ آذر).