تزواللغتنامه دهخداتزوال . [ ت َزْ ] (اِ) برگ گیاه را گویند و با زای فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). برگ و شاخ گیاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تژوال و تژاول شود.
تجواللغتنامه دهخداتجوال . [ ت َج ْ ] (ع مص ) گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). گرد برآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرد چیزی گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تجویل شود.
تجویللغتنامه دهخداتجویل . [ ت َج ْ ] (ع مص ) بسی فاواگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گرد برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسی واگردانیدن . (زوزنی ). بسیار گردانیدن . (آنندراج ). در تاج العروس آرد: و جَوَّل َ تجوالاً، عن سیبویه قال و التفعال بناء موضوع للکثرة کفعلت فی فعلت وفی
تزوللغتنامه دهخداتزول . [ ت َ زَوْ وُ ] (ع مص ) نیک زیرک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به نهایت در زیرکی و ظرافت رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || ممتاز شدن . || نیکو کردن و اصلاح نمودن کسی یا چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
تزویللغتنامه دهخداتزویل . [ ت َزْ ] (ع مص ) دور کردن کسی را از جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دور کردن کسی را. (از متن اللغة) (از المنجد). || برگردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نیکو کردن و
تژواللغتنامه دهخداتژوال . [ ت َژْ ] (اِ) برگ گیاه را گویند. (برهان ). تزوال . (ناظم الاطباء). و رجوع به تژاول و تروال و تراول و تزوال در همین لغت نامه شود.
تژاوللغتنامه دهخداتژاول . [ ت َ وِ ] (اِ) بمعنی تراوال است که برگ گیاه باشد. (برهان ) (آنندراج ). برگ و شاخ گیاه . (ناظم الاطباء). برگ گیاه لیکن تراول به رای مهمله و به تقدیم واو بر الف گذشت . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به تراول و تروال و تزوال و تژوال در همین لغت نامه شود.
ترواللغتنامه دهخداتروال . [ ت َ ] (اِ) برگ گیاه باشد و در فرهنگ زمان گویا بجای را، زای منقوطه مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (ازفرهنگ رشیدی ). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار هم باین معنی آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار و زای فارسی هم باین معنی آمده اس