تساچهلغتنامه دهخداتساچه . [ ت َ چ َ چ ِ ] (اِ) تمساح و نهنگ و دوزن و مگرمج ، که بزبان فرانسه کروکودیل و به زبان رومی کروکودیلس گویند. حیوانی است . ذوالمعاشین ، از طایفه ٔ لزارد و آنچه از این حیوان در رودخانه های بزرگ افریقا دیده می شود، از شش تا هشت متر طول دارد و کله ٔ آن دارای وضع مخصوصی است
تساعیلغتنامه دهخداتساعی .[ ت ُ ی ی ] (ع ص ) کامل کننده ٔ عدد نه را. (ناظم الاطباء). دارای نه تایی . (از اقرب الموارد) (از المنجد): التساعی ذوالتسعة من کل شی ٔ. (از اقرب الموارد).
تشاحلغتنامه دهخداتشاح . [ ت َ ح ح ] (ع مص ) با همدیگر حریصی کردن بر کاری تا فوت نشود یقال : تشاح الرجلان علی الامر ای لایریدان یفوتهما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنازع دو نفر در کاری که هیچیک نخواهند آنرا ازدست بدهند. (از متن اللغة). حریصی کردن قوم بر یکدیگر، در امری و یا بر امری . (از ا
تشایعلغتنامه دهخداتشایع. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) همدیگر شریک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همدیگر شریک شدن در خانه . || توافق بر کاری . || پراکنده شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خود را شیعی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تصایحلغتنامه دهخداتصایح . [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) بر یکدیگر بانگ زدن . (زوزنی ). یکدیگر را آواز دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفتن نیام شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشقق غلاف شمشیر. (از اقرب الموارد).
سیاه سارلغتنامه دهخداسیاه سار. (اِ مرکب ) تساچه . تمساح . || انسان . || قلم تحریر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاسر و سیه سر شود.
مگرمجلغتنامه دهخدامگرمج . [ م َ گ َ م َ ] (اِ) نهنگ که به عربی تمساح گویند و این مشترک است در هندی غایتش به جیم فارسی مخلوط است . (آنندراج ). تمساح و تساچه و اژدر. (ناظم الاطباء) : گردن شکسته ای که به نسبت وزیر اوست از پای تا به سر چو مگرمج همه گلوست .<p cla
سیه سارلغتنامه دهخداسیه سار. [ی َه ْ ] (اِ مرکب ) نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا. (برهان ). نهنگ زیرا که سرش سیاه میباشد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تمساح و تساچه : سفله گردد ز مال و جاه سفیه که سیه سار برنتابد پیه . سنایی .
تمساحلغتنامه دهخداتمساح . [ ت ِ ] (ع اِ) مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت دروغزن . (مهذب الاسماء). || مرد بدخوی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرکش و خبیث . || مداهن . (از اقرب الموارد). || نهنگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 74</span