تسحبلغتنامه دهخداتسحب . [ ت َ س َح ْ ح ُ ] (ع مص ) ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه ؛ ای ادل علیه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ناز. (ملخص اللغات حسن خطی
تسعبلغتنامه دهخداتسعب . [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دراز شدن مانند رشته از آب لزج و نحو آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشیده و دراز شدن . (از متن اللغة) (از المنجد).
تشعیبلغتنامه دهخداتشعیب . [ ت َ ] (ع مص ) جدا و متفرق کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متفرق کردن چنانکه قابل بازگشت نباشد. (از اقرب الموارد). || کاسه وابستن . (تاج المصادر بیهقی ). کاسه وادربستن . (زوزنی ). دربستن کاسه ٔ شکسته را (از لغات اضداد است ). (منتهی الارب ) (آنندراج )
تشعبلغتنامه دهخداتشعب . [ ت َ ش َع ْ ع ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شاخ شاخ گردیدن راه و درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء ). و رجوع به تشعث شود. || شاخ در شاخ شدن و گروه در گروه شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تشهیبلغتنامه دهخداتشهیب . [ ت َ ] (ع مص ) سوختن کسی را گرمی وبرگردانیدن گونه ٔ او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیگرگون کردن گرما رنگ کسی را. (از اقرب الموارد).
تصحبلغتنامه دهخداتصحب . [ ت َ ص َح ْ ح ُ ] (ع مص ) شرم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): هو یتصحب من مجالستنا؛ ای یستحیی . (اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
متسحبلغتنامه دهخدامتسحب . [ م ُ ت َ س َح ْ ح ِ ](ع ص ) کرشمه کننده و نازکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود.
دلریشلغتنامه دهخدادلریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غم و اندوهی سخت دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخسته و رنجور. (ناظم الاطباء). آنکه بسببی (عشق ، غم ، ناکامی ) محزون باشد. دلفگار.(آنندراج ) : از تسحب و تبسط بازنایستاد [ بوسهل ] تا بدان جایگاه که همه ٔ اعیان درگاه بسبب وی د
تبسطلغتنامه دهخداتبسط. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) تبسط در شهرها؛ عبور کردن در طول و عرض آنها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در شهرها رفتن به هر سوی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کشیده شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). امتداد. (فرهنگ نظام ). || گستاخ وار
درشت گشتنلغتنامه دهخدادرشت گشتن . [دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درشت گردیدن . درشت شدن . زبر و خشن شدن ، چون : درشت گشتن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بزرگ شدن . سطبر گشتن . حجیم گشتن : عِران ؛ سخت و درشت گشتن . (از منتهی الارب ).- درشت گشتن خورشید ؛ طالع شدن <spa
رشدلغتنامه دهخدارشد. [ رُ ] (ع مص ) به راه شدن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). هدایت شدن . (از اقرب الموارد). راه راست یافتن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). راه راست گرفتن . (تاج المصادر
متسحبلغتنامه دهخدامتسحب . [ م ُ ت َ س َح ْ ح ِ ](ع ص ) کرشمه کننده و نازکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود.