متسخرلغتنامه دهخدامتسخر. [ م ُ ت َ س َخ ْ خ ِ ](ع ص ) حقیر و خوار شمرنده . || استهزأکننده و مضحکه کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری . (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود.
متل گولغتنامه دهخدامتل گو. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) چربک گو. مستهزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوح اندر بادیه کشتی بساخت صد متل گو از پی تسخر بتاخت در بیابانی که چاه آب نیست می کند کشتی چه نادان ابلهی است .مولوی (مثنوی چ خاور ص <s
ایشلغتنامه دهخداایش . [ اَ ] (ع اِ) مخفف ای شی ٔ؛ به معنی چه چیز است . و ایش حالکم ؛ چگونه است حال شما. (ناظم الاطباء). ایش شأاﷲ؛ هرچه و هرچیز خدا خواهد : قول بنده ایش شأاﷲ کان بهر آن نبود که منبل شو روان . مولوی .چون بگویند ایش
جزر و مدلغتنامه دهخداجزر و مد. [ ج َ رُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بازگشتن آب دریا و بالا آمدن آن و به مجاز، زیر و زبر باشد : شه چو دریاست بی دروغ و دریغجزر و مدش به تازیانه و تیغ. نظامی .جز به خواری در بخارای دلش راه ندهد جزر
کژ کردنلغتنامه دهخداکژ کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (دهار). منحنی کردن . پیچیدن . کج کردن . (ناظم الاطباء). ناراست کردن . پیچان کردن : بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز. ناصرخسرو. || بجانبی