تسعینلغتنامه دهخداتسعین . [ ت ِ ] (ع عدد، ص ، اِ) نود. (ناظم الاطباء). تسعون . || مجازاً اِست . در تداول هجاگویان دُبُر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز تسعین خرخمخانه سازم خمره ٔ مرهم بریزم اندر او سیماب و زرچوبه برون آرم . سوزنی .از
تسحنلغتنامه دهخداتسحن . [ ت َ س َح ْ ح ُ ] (ع مص ) نیکو دیدن هیئت مال را و نیکو یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگریستن به هیئت و رنگ ونهاد مال . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد): تسحن المال ؛ نظر الی سَحَنائِه . (متن اللغة).
تسعنلغتنامه دهخداتسعن . [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) پر شدن از فربهی یا نیک فربه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تصحنلغتنامه دهخداتصحن . [ ت َ ص َح ْ ح ُ ] (ع مص ) خواستن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جعبه ٔ تیرلغتنامه دهخداجعبه ٔ تیر. [ ج َ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ام تبین . ام تسعین . ام السهام . بنت جوب . (مرصع).
ده نهفرهنگ فارسی معین(دَ نُ) (اِ.) 1 - زیور و آرایش زنان . 2 - نقصان ، کاهش . 3 - هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد. 4 - عدد نود (90 = 9 * 10). تسعین .
عشرینلغتنامه دهخداعشرین . [ ع ِ ] (ع عدد، ص ، اِ) بیست . از اعداد عقود اصلی و ترتیبی ، در حالت نصب و جر، که در زبان فارسی رعایت این حالت نشود. رجوع به عشرون شود : سقراط اگر به رجعت بازآیدعشری گمان بریش ز عشرینم . ناصرخسرو.بر در تسعی
هادیلغتنامه دهخداهادی . (اِخ ) کیایی علوی در گیلان دعوی امامت کرد و در بیست و سیم رجب سنه ٔ تسعین و اربعمائه ٔ به دست ابراهیم بن محمد مقتول شد. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 169).
مظفرالدینلغتنامه دهخدامظفرالدین . [ م ُ ظَف ْ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) حجاج بن قطب الدین که به حکم یرلیغ غزان در سنه ٔ خمس و تسعین و ستمائه به سلطنت کرمان نامزد شد. (تاریخ گزیده ص 533).