تسلسلغتنامه دهخداتسلس . [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) سالوسی و مکاری . (لطایف از غیاث اللغات ) (آنندراج ). سالوسی کردن : تا به ناموس مسلمانی زینددر تسلس تا ندانی که کیند. مولوی .نور آن گوهر چو بیرون تافته ست زین تسلسها فراغت یافته
تسلیسلغتنامه دهخداتسلیس . [ ت َ ] (ع مص ) درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترصیع و تألیف زیور با جواهر غیر خَرَز. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ترصیع زیور. (از متن اللغة). ترصیع زیور با جواهر. (از المنجد).
تسلس کردنلغتنامه دهخداتسلس کردن . [ ت َ س َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریا و مکر کردن . سالوس فروشی کردن . سالوسی کردن : او ندارد خود هنر الا همان کو تسلس میکند با مردمان . مولوی .و رجوع به تسلس شود.
تسالوسلغتنامه دهخداتسالوس . [ ت ِس ْ سا ] (اِخ ) یکی از اطباو محارم اسکندر که از طرف وی به دربار پیکسودور، پادشاه کاریه رفت تا مانع ازدواج دختر پیکسودور، با برادر اسکندر گردد. و همین امر باعث گردید که فیلیپ وی را زندانی کند. تسالوس تا زمانی که فیلیپ زنده بود در زندان بسر برد و پس از قتل فیلیپ م
ثاسلوسلغتنامه دهخداثاسلوس . [ س ِ ] (اِخ ) نام پدر ابقراط چهارم و نام پسر ابقراط طبیب یونانی معروف که او نیز پزشک بوده است . و رجوع به ثاسلس شود.
تسلسللغتنامه دهخداتسلسل . [ت َ س َ س ُ ] (ع مص ) پیوسته رفتن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی ). در هم پیوسته روان شدن آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیوسته شدن و روان شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || اتصال و پیوستگی بهم مانند زنجیر. زنجیربندی و
تسلسلفرهنگ فارسی عمیدپیوسته شدن؛ پیدرپی شدن؛ به هم پیوسته بودن، مانند زنجیر.⟨ تسلسل افکار: = تداعی ⟨ تداعی معانی
tusslesدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلس، تقلا، کشمکش، مجادله، مسابقه جسمانی، تقلا کردن، بحث کردن، نزاع کردن
تسلس کردنلغتنامه دهخداتسلس کردن . [ ت َ س َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریا و مکر کردن . سالوس فروشی کردن . سالوسی کردن : او ندارد خود هنر الا همان کو تسلس میکند با مردمان . مولوی .و رجوع به تسلس شود.
تسلسللغتنامه دهخداتسلسل . [ت َ س َ س ُ ] (ع مص ) پیوسته رفتن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی ). در هم پیوسته روان شدن آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیوسته شدن و روان شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || اتصال و پیوستگی بهم مانند زنجیر. زنجیربندی و
تسلسلفرهنگ فارسی عمیدپیوسته شدن؛ پیدرپی شدن؛ به هم پیوسته بودن، مانند زنجیر.⟨ تسلسل افکار: = تداعی ⟨ تداعی معانی