تسوجلغتنامه دهخداتسوج . [ ت َ ] (اِ) اصل آن تسو و فارسی است که تعریب شده و جیم به آخر آن الحاق گشته ، و معنی آن نیم دانگ است . (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 273 ب ) : چو دیناریست شش دانگ ای برادرو
تسوجلغتنامه دهخداتسوج . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار در بخش سروستان شهرستان شیراز است که در 95 هزارگزی باختر سروستان و 4 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به فیروزآباد واقع است ، جلگه ای معتدل است و 948</sp
تسوجلغتنامه دهخداتسوج . [ ت َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش شبستر شهرستان تبریز است که در شمال باختری بخش و ساحل دریاچه ٔ ارومیه واقع است . از شمال به شهرستان مرند و از جنوب به دریاچه ٔ ارومیه و از خاور به دهستان شرفخانه و از باختر به ولایان محدود است . قراء ساحلی آن دارای هوای معتد
تسوجلغتنامه دهخداتسوج . [ ت َ ] (اِخ )قصبه ای از دهستان تسوج در بخش شبستر شهرستان تبریز است که در 33 هزارگزی شمال باختری شبستر در مسیر شوسه ٔ صوفیان به شاهپور قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 4300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و
تشوشلغتنامه دهخداتشوش . [ ت َ ش َوْ وُ ] (ع مص )شولیده شدن . (مجمل اللغة). شوریده شدن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشویشلغتنامه دهخداتشویش . [ ت َش ْ ] (ع مص ) شوریده گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). شوریده بکردن . (زوزنی ) (دهار). شوریده کردن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پریشان کردن . (غیاث اللغات ). در قاموس آمده است که تشویش و مشوش و تشوش همگی لحن اند و ص
تشويشدیکشنری عربی به فارسیاسيمگي , پريشاني , درهم وبرهمي , اغتشاش , دست پاچگي , بهم ريختگي , مبهم و تاريک کردن
تشویشفرهنگ فارسی عمید۱. آشفتگی؛ بیآرامی.۲. [قدیمی] درهم کردن؛ بههم زدن.۳. [قدیمی] پراکندن.۴. [قدیمی] شوریده ساختن.
وارآبادلغتنامه دهخداوارآباد. (اِخ ) دهکده ای است از تسوج خوزان قم این دیه را واربن میلادبنا کرده است به نام خود. (تاریخ قم ص 86 و 115).
شیخ ولیلغتنامه دهخداشیخ ولی . [ ش ِ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز است و 375 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دیزج شیخ مرجانلغتنامه دهخدادیزج شیخ مرجان . [ زَ ش ِ ی ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریزبا 2762 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تسوکلغتنامه دهخداتسوک . [ ت َ ] (اِ) تسو: ابر شهر، دارای ... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی ، در فارسی تسو) یعنی محل است . ریوند یکی از آن چهار طسوج است . (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود.
حیدرآبادلغتنامه دهخداحیدرآباد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 305 تن سکنه . محصولاتش غلات ، برنج و حبوبات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d