تسییرلغتنامه دهخداتسییر. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || از شهر بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (ازآنندراج ) (ناظم الاطباء). اخراج کردن کسی از شهری به شهری دیگر. (از متن اللغة). اخراج و
آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
تیسرلغتنامه دهخداتیسر. [ ت َ ی َس ْ س ُ ] (ع مص ) آسان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آسان شدن کاری . (از اقرب الموارد) : نامه فرمودیم با رکابداری مسرع تا از آنچه ایزد عز و جل تیسر کرد... واقف شده آید
سیرةلغتنامه دهخداسیرة. [ رَ ] (ع اِمص ) راندگی . اسم است تسییر را. || روش . اسم است سیر را. || (اِ) طریقه و هیأت . || خواربار. (منتهی الارب ).
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خالد مروزی بن عبدالملک مروزی . وی نیز مانند پدرش از منجمین بزرگ بشمار است که مطلع به تسییر کواکب بود. پدرش متصدی رصد کواکب در شماسیه ٔ بغداد و کوه قاسیون دمشق گردید. وی از علمای قرن سوم هجری است . (گاهنامه ).
داود منجملغتنامه دهخداداود منجم . [ وو دِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) وی در زمان دولت آل بویه در عراق میزیسته و عالمی بزرگ و از پیشوایان علم احکام نجوم و حل زیجات و تسییر کواکب بوده است . در دربار دیالمه بواسطه ٔ شهرتی که در پیش بینی داشت تقربی یافت . داود منجم در 430
علوی دیریلغتنامه دهخداعلوی دیری . [ ع َ ل َ ی ِ دَ ] (اِخ ) منجمی است از اهالی دیرالبلاص که یکی از قرای صعید مصر است . وی در دیرالبلاص مسکن داشت و به استخراج تقویم و تسییر موالید مشغول بود. وفاتش را ابن قفطی در حدود سال 595 هَ . ق . ذکر کرده است . (از گاهنامه ٔ سی