تشبیبفرهنگ فارسی عمید۱. یاد جوانی کردن؛ ذکر احوال روزگار جوانی و عشق و کامرانی کردن.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن ابیاتی از عشق، جوانی، یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده.
تشبیبلغتنامه دهخداتشبیب . [ ت َ ] (ع مص ) صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن . (تاج المصادر بیهقی ). وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن . (زوزنی ). غزل گفتن یعنی صورت و جمال زنی و حال خود با وی در عشق گفتن . (منتهی الارب ). غزل خواندن به زنان و اظهار تعشق کردن به ایشان . (شرح قاموس ). ذکر
تشبیبفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - یاد جوانی کردن . 2 - آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده .
تسببلغتنامه دهخداتسبب . [ ت َ س َب ْ ب ُ ] (ع مص ) سبب قرار دادن . تسبب الیه ،جعله الیه سبباً. (از متن اللغة). سبب شدن : تسبب بالامر؛ کان سبیاً له ُ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || زحمت کشیدن (ناظم الاطباء). || خواستن اسباب . (ازاقرب الموارد) (از المنجد). || توسل : تسبب ب
تسبیبلغتنامه دهخداتسبیب . [ ت َ ] (ع مص )سبب ساختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد): سببه ُالامر؛ کان سبباً له ُ (المنجد). || اسباب فراهم آوردن آن . (از المنجد) (از اقرب الموارد): سببه ٌ الاسباب ؛ وجدها. (اقرب الموارد) (المنجد) <span class=
تشببلغتنامه دهخداتشبب . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) غزل گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشبیب . رجوع به تشبیب شود. || افروخته شدن آتش . سخت در گرفتن جنگ . (از اقرب الموارد) و رجوع به تشبیب شود.
تصببلغتنامه دهخداتصبب . [ ت َ ص َب ْ ب ُ ] (ع مص ) ریخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).ریخته شدن و فرود آمدن آب از بالا به نشیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرود آمدن آب از کوه .(از اقرب الموارد). تحدر. رجوع به همین کلمه شود.
تشببلغتنامه دهخداتشبب . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) غزل گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشبیب . رجوع به تشبیب شود. || افروخته شدن آتش . سخت در گرفتن جنگ . (از اقرب الموارد) و رجوع به تشبیب شود.
شبابلغتنامه دهخداشباب . [ ش ِ ] (ع مص ) شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب ). برسکیزیدن اسب . (المصادر زوزنی ). || به معنی تشبیب آمده است : قصیدة حسنةالشباب ؛ قصیده ای که تشبیب آن نیکو باشد. و کان جریر ارق الناس شباباً؛ جریر رقیق ترین مردم در تشبیب بود. (از اقرب الموار
خرقاءلغتنامه دهخداخرقاء. [ خ َ ] (اِخ ) زنی از بنی بکاء بوده که ذوالرمة به وی تشبیب کرده است . (از منتهی الارب ) : تمام الحج ان تقف المنایاعلی خرقاءواصفةاللثام .ذوالرمة (از قاموس الاعلام ترکی ).
غزل گفتنلغتنامه دهخداغزل گفتن . [ غ َ زَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) غزل سرودن . غزل پرداختن . تشبیب . تشبب : صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی .سعدی .