تشخیص مولکولیmolecular recognitionواژههای مصوب فرهنگستانتشخیص یک مولکول یا اتم به وسیلۀ مولکول دیگر و پاسخدهی مولکول اول به مولکول تشخیصدادهشده
تشخصلغتنامه دهخداتشخص . [ ت َ ش خ ْ خ ُ ](ع مص ) جدا و ممتاز شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعین یافتن و معین گردیدن . (غیاث اللغات ). تعین یافتن و معین گردیدن و جدا و ممتاز شدن . (آنندراج ). انفراد و شخصیت و بزرگی و بزرگ منشی . (ناظم الاطباء). مطاوع تشخیص است یقال شخصه و فتشخص . (از اق
تشخیصلغتنامه دهخداتشخیص . [ ت َ ] (ع مص ) معین کردن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون نقش غم ز دورببینی شراب
تشخیصفرهنگ فارسی عمید۱. تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر؛ معین کردن اینکه چهچیز از چه نوع است؛ شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود.۲. (ادبی) نسبت دادن ویژگیهای انسانی به موجودات غیر ذیروح یا امور انتزاعی؛ جاندارانگاری.
قارچشناسی مولکولیmolecular mycologyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعۀ قارچها با استفاده از فنّاوریهای تشخیص مولکولی
میکربشناسی مولکولیmolecular microbiologyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعۀ میکربها با استفاده از فنّاوریهای تشخیص مولکولی
ویروسشناسی مولکولیmolecular virologyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعۀ ویروسها با استفاده از فنّاوریهای تشخیص مولکولی
باکتریشناسی مولکولیmolecular bacteriologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از باکتریشناسی که به مطالعۀ باکتریها با استفاده از فنّاوریهای تشخیص مولکولی میپردازد
تشخیصلغتنامه دهخداتشخیص . [ ت َ ] (ع مص ) معین کردن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون نقش غم ز دورببینی شراب
تشخیصفرهنگ فارسی عمید۱. تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر؛ معین کردن اینکه چهچیز از چه نوع است؛ شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود.۲. (ادبی) نسبت دادن ویژگیهای انسانی به موجودات غیر ذیروح یا امور انتزاعی؛ جاندارانگاری.
تشخیصdiagnosis 1واژههای مصوب فرهنگستانشناسایی بیماری براساس علائم و نشانهها و تاریخچه و یافتههای آزمایشگاهی
تشخیصلغتنامه دهخداتشخیص . [ ت َ ] (ع مص ) معین کردن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون نقش غم ز دورببینی شراب
تشخیصفرهنگ فارسی عمید۱. تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر؛ معین کردن اینکه چهچیز از چه نوع است؛ شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود.۲. (ادبی) نسبت دادن ویژگیهای انسانی به موجودات غیر ذیروح یا امور انتزاعی؛ جاندارانگاری.
بلاتشخیصلغتنامه دهخدابلاتشخیص . [ ب ِ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تشخیص ) بدون تشخیص . بی تمیز. (فرهنگ فارسی معین ). بی تعیین . بدون تعیین : از داروغگی سلاخان ... کبوتربران و بهله دوزان و غیره بلاتشخیص مبلغ، نیز رسوم داشته . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص <span clas
تشخیصdiagnosis 1واژههای مصوب فرهنگستانشناسایی بیماری براساس علائم و نشانهها و تاریخچه و یافتههای آزمایشگاهی