تشنه کاملغتنامه دهخداتشنه کام . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که کام وی ازتشنگی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). سخت تشنه . تشنه لب . || آرزومند. خواهان چیزی : ز فیض باده جوش گل بباد است چراغان تشنه کام یک چراغ است .<p class="au
تسنحلغتنامه دهخداتسنح . [ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ع مص ) بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استفحاص چیزی . (از متن اللغة) (از المنجد). || گردیدن در چیزی . (منتهی الارب ). || پشت کردن بباد یا خود را پوشانیدن از آن . (از اقرب الموارد).
تسنهلغتنامه دهخداتسنه . [ ت َ س َن ْ ن ُه ْ ] (ع مص ) سال زده شدن و گره گرفتن خوردنی و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). سال زده شدن . (زوزنی ). از حال بگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گره بستن نان و شراب و جز آن و برگردیدن و تباه شدن و سال زده شدن خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنند
تسنیةلغتنامه دهخداتسنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) واگشادن و آسان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آسان کردن چیزی را و بگشادن گره و مانند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آسان کردن و گشادن چیزی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). سهل و آسان گردانیدن کاری . (از المنجد). || برنشستن و برآ
تشنعلغتنامه دهخداتشنع. [ ت َ ش َن ْ ن ُ ](ع مص ) کوشیدن ستور و جز آن در رفتن : تشنع البعیر اذا عدا عدواً شدید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آماده شدن جنگ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کاری . (از اقرب الموارد). || سلاح درپوشید
تشنیحلغتنامه دهخداتشنیح . [ ت َ ] (ع مص ) زشت گفتن بکسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنیع. (اقرب الموارد). و رجوع به تشنیع شود.
تشنه کامیلغتنامه دهخداتشنه کامی . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) آرزومندی . خواهان چیزی بودن : دگر از تشنه کامی های مشتاقان چه می پرسی به رنگ لاله تنها جام می نوشد نبیذ اینجا. ناصرعلی (از آنندراج ).رجوع
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (القاضی ... مکی ) (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هَ . ق . قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعار و منشآتش لطیف است و او راست : «فتاوی فقهیة» که پسرش احمد در مجموعه ای بنام «تاج
تشنهلغتنامه دهخداتشنه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترجمه ٔ عطشان . (آنندراج ). کسی که میل و خواهش نوشیدن آب را دارد و عطشان . (ناظم الاطباء) ... پهلوی تیشنک از تیشن از تریشن ، اوستایی ترشنه ، سانسکریت ترشنه ، اورامانی تشنه ، گیلکی تشنه ، فریزندی و یرنی تجنا ، نطن
لب تشنهلغتنامه دهخدالب تشنه . [ ل َ ت َ / ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عطشان : خاک لب تشنه ٔ خون است و ز سرچشمه ٔ دل آب آتش زده چون چاه سقر بگشایید. خاقانی .مانم بخاک کم
تشنهلغتنامه دهخداتشنه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترجمه ٔ عطشان . (آنندراج ). کسی که میل و خواهش نوشیدن آب را دارد و عطشان . (ناظم الاطباء) ... پهلوی تیشنک از تیشن از تریشن ، اوستایی ترشنه ، سانسکریت ترشنه ، اورامانی تشنه ، گیلکی تشنه ، فریزندی و یرنی تجنا ، نطن