تشکیلغتنامه دهخداتشکی . [ ت َ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرطا، بخش رامهرمز شهرستان اهواز. 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز و محصول آنجاغلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تشکیلغتنامه دهخداتشکی . [ ت َ ش َک ْ کی ] (ع مص ) گله کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گله کردن از کسی . (زوزنی ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). شکوه کردن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شکوه ساختن زن تا دوغ زند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تشکیفرهنگ مترادف و متضاد۱. شکایت، شکوائیه ۲. شکوه، گلایه، گله ۳. شکایت کردن، ۴. شکوه کردن، گلایه کردن
تسقیلغتنامه دهخداتسقی . [ ت َ س َق ْ قی ] (ع مص ) خوردن شتران حوذان تر را و فربه شدن از آن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || خون و مانند آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). قبول کردن چیزی آب را و سیرآب شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال
تشکیدزیلغتنامه دهخداتشکیدزی . [ ت ُ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمداز مردم تشکیدزه ٔ سمرقند است که از وی امام السعید ابوالمظفربن ابی اسعد حدیث کرد. (از معجم البلدان ).
تشکیرلغتنامه دهخداتشکیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپاس داری کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود.
تشکیدزهلغتنامه دهخداتشکیدزه . [ ت ُ دَ زَ ] (اِخ ) از قریه های سمرقند است که احمدبن محمد تشکیدزی از آن جا است . (از معجم البلدان ).
تشکیکلغتنامه دهخداتشکیک .[ ت َ ] (ع مص ) به شک افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در گمان افکندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شک افکندن کسی را. (غیاث اللغات ). در شک انداختن . (آنندراج ). || (اصطلاح منطق ) تشکیک در لغت به معنی شک و تردید است و به این معنی اس
شکایتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بثالشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا ۲. تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گلهمندی
حسحسةلغتنامه دهخداحسحسة. [ ح َ ح َ س َ ] (ع مص ) تشکّی . نالیدن . || توجع. || اندوه نمودن . || بخشودن . || انداختن بر آتش تا بپزد. چنانکه گوشت را. (منتهی الارب ). || رفتن تمام مال .
سرطالغتنامه دهخداسرطا. [س َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای رامهرمز شهرستان اهواز است . در حدود 930 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از خدیجه ، ماماتین و تشکی . مرکز دهستان سرطا. آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز. محصول آن غلات ، برنج ، بزرک و کنجد است . (از فرهنگ
شکویلغتنامه دهخداشکوی . [ ش َ وا ] (ع اِمص ) گله . شِکوه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث ). گله مندی . گله گزاری . شکایت . اشتکاء. شکوه . تشکی . مُست . رفعقصه . رفع دعوی . گزرش . (یادداشت مؤلف ) : نی نی از بخت شکرها دارم <
تشکیدزیلغتنامه دهخداتشکیدزی . [ ت ُ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمداز مردم تشکیدزه ٔ سمرقند است که از وی امام السعید ابوالمظفربن ابی اسعد حدیث کرد. (از معجم البلدان ).
تشکیرلغتنامه دهخداتشکیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپاس داری کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود.
تشکیدزهلغتنامه دهخداتشکیدزه . [ ت ُ دَ زَ ] (اِخ ) از قریه های سمرقند است که احمدبن محمد تشکیدزی از آن جا است . (از معجم البلدان ).
تشکیکلغتنامه دهخداتشکیک .[ ت َ ] (ع مص ) به شک افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در گمان افکندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شک افکندن کسی را. (غیاث اللغات ). در شک انداختن . (آنندراج ). || (اصطلاح منطق ) تشکیک در لغت به معنی شک و تردید است و به این معنی اس
متشکیلغتنامه دهخدامتشکی . [ م ُ ت َ ش َک ْ کی ] (ع ص ) گله کننده . (آنندراج ). گله و شکایت کننده . ناله کننده و زاری کننده . متظلم و دادخواه و مظلوم و آزرده . (ناظم الاطباء) : و سید عالم (ص ) از دست ایشان همچنان متشکی بوده است و نالان که علی (ع ) از دست رافضیان . (کتاب