تصاغرلغتنامه دهخداتصاغر. [ ت َ غ ُ ] (ع مص ) خرد نمودن بخویشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خویشتن را خوار نمودن . (ناظم الاطباء). تحاقر. (اقرب الموارد). || حقیر آمدن بچشم کسی . (زوزنی ). خوار شدن و حقیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشغرلغتنامه دهخداتشغر. [ ت َ ش َغ ْ غ ُ ] (ع مص ) بحد نهایت رسیدن در بدی . || بغایت جهد و امکان رفتن شتر و سخت دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تصغیرلغتنامه دهخداتصغیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن . (آنندراج ). خرد کردن . (دهار). تحقیر. (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فُعَیل و نحوآن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطبا
تصغیرفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، کوچک کردن معنی کلمه با اضافه کردن ادات تصغیر از قبیل «چه»، «ک»، و «و»، مانند دریاچه، پسرک، دخترو.۲. [قدیمی] کوچک کردن؛ خرد و حقیر کردن.
تصغیرفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کوچک کردن . 2 - کوچک کردن معنی واژه ای به وسیلة ادات تصغیر، مانند «چه » «ک ».
تصغیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچکشماری ≠ تعظیم ۲. حقیر کردن، خوار داشتن ≠ بزرگ داشتن ۳. کوچک کردن ≠ تعظیم
تذاؤللغتنامه دهخداتذاؤل . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) خرد و حقیر نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصاغر. (المنجد) (اقرب الموارد).
حقیریلغتنامه دهخداحقیری . [ ح َ ] (حامص ) حقارت . خردی . کوچکی .- حقیری نمودن ؛ تصاغر : او را نمی توان دید از منتهای خوبی ما خود نمی نمائیم از غایت حقیری .سعدی .
تحاقرلغتنامه دهخداتحاقر. [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) خوار نمودن نفس خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصاغر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
متصاغرلغتنامه دهخدامتصاغر. [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) خُردنماینده به خویشتن و خوار و حقیر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوار و حقیر و بی عزت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصاغر شود.
متصاغرلغتنامه دهخدامتصاغر. [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) خُردنماینده به خویشتن و خوار و حقیر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوار و حقیر و بی عزت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصاغر شود.