تصحیحلغتنامه دهخداتصحیح . [ ت َ ] (ع مص ) از بین بردن بیماری مریض . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). در لغت از بین بردن بیماری از مریض است . (از تعریفات جرجانی ). مصدر باب تفعیل و مشتق از لفظ صحت است که بمعنی ضد بیماری از بدن بیمار است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن . (تاج
تصحیحفرهنگ فارسی عمید۱. اغلاط نوشته یا کتابی را گرفتن و آن را بیغلط کردن.۲. صحیح کردن؛ درست کردن.
تصحیحcorrectionواژههای مصوب فرهنگستانافزودن یک مقدار به یک کمیت یا کاستن از آن برای جبران انحرافهای مشخص و غیرقابلصرفنظر در اندازهگیری
تسححلغتنامه دهخداتسحح . [ ت َس َح ْ ح ُ ] (ع مص ) روان شدن آب از بالا. تسحسح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روان شدن آب و جز آن . (از متن اللغة). روان شدن آب و اشک و باران از بالا. (از اقرب الموارد). فراوان روان و جاری شدن . (از المنجد).
تسحیةلغتنامه دهخداتسحیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) مهر کردن نامه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تسعةلغتنامه دهخداتسعة. [ ت ِ ع َ ] (ع عدد، اِ) بمعنی نه که عدد معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مذکر تسع. (متن اللغة). این کلمه همیشه درمذکر استعمال می شود و تسعة رجال ، یعنی نه مرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تسع در همین لغت نامه شود.- تِسْعَةَ عَشَر ؛ در
تشحةلغتنامه دهخداتشحة. [ت ُ ح َ ] (ع اِ) جدّ و درستی است که در مقابل هزل و بازی باشد. (شرح قاموس ). جدّ و حمیت ، در اصل وشحة بوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ننگ و عار داشتن و اصل آن وشحه است ... (شرح قاموس ). || بددلی و ترس است . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
تشهیةلغتنامه دهخداتشهیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم . (تاج المصادر بیهقی ). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم . (زوزنی ). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تصحیحهلغتنامه دهخداتصحیحه . [ ت َ ح َ/ ح ِ ] (اِ) نظر و ملاحظه و تفتیش . (ناظم الاطباء).- داغ تصحیحه ؛ جایی که اسبهای سپاهی را داغ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
تصحیح دادنلغتنامه دهخداتصحیح دادن . [ ت َدَ ] (مص مرکب ) درست کردن . تصحیح کردن : نهاده بر رخ گل نقطه های شک شبنم بباغ رو کن و تصحیح این رساله بده . صائب (از آنندراج ).بس که دارد خط تو اصلاح او را در نظردر میان خواب هم تصحیح قرآن مید
تصحیح کردنلغتنامه دهخداتصحیح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن و درست نمودن . (ناظم الاطباء). درست کردن . || غلطگیری کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصحیح شود.
rectifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیتصحیح می کند، برطرف کردن، اصلاح کردن، یکسو کردن، تصحیح کردن، جبران کردن
تصحیحهلغتنامه دهخداتصحیحه . [ ت َ ح َ/ ح ِ ] (اِ) نظر و ملاحظه و تفتیش . (ناظم الاطباء).- داغ تصحیحه ؛ جایی که اسبهای سپاهی را داغ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
تصحیح دادنلغتنامه دهخداتصحیح دادن . [ ت َدَ ] (مص مرکب ) درست کردن . تصحیح کردن : نهاده بر رخ گل نقطه های شک شبنم بباغ رو کن و تصحیح این رساله بده . صائب (از آنندراج ).بس که دارد خط تو اصلاح او را در نظردر میان خواب هم تصحیح قرآن مید
تصحیح کردنلغتنامه دهخداتصحیح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن و درست نمودن . (ناظم الاطباء). درست کردن . || غلطگیری کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصحیح شود.
تصحیح اتووشEötvös correction, Eötvös effectواژههای مصوب فرهنگستانتصحیحی در اندازهگیریهای گرانی برای شتاب مرکزگرای حاصل از سرعت شرقی غربی بر روی سطح زمین چرخان
تصحیح ارتفاع دینامیکیdynamic height correctionواژههای مصوب فرهنگستانتصحیح اندازهگیریهای ترازیابی برای تبدیل آنها به ارتفاع دینامیکی